رواق / Ravaq

40 Episodes
Subscribe

By: فرزآن

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد. غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه. می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _ من فرزین رنجبر هستم.

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم ۳۱۸
Today at 1:25 AM

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۸

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن


مرا می‌بينی و (در دم) هر دم زيادت می‌کنی دردم

تو را می‌بينم و ميلم زيادت می‌شود هر دم


به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم؟


نه راه است اين که (بنشانی) بگذاری مرا بر خاک و (بگذاری) بگريزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم


ندارم دستت از دامن بجز (مگر) در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم


فرورفت از غم (دم) عشقت دمم دم می‌دهی تا کی؟

دمار از من برآوردی (و می‌گویی میاور دم) نمی‌گویی برآوردم


شبی دل را به تاريکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌ديدم و جامی (ز لعلت) هلالی باز می‌خوردم


کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم


تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان میده

چو گرمی از تو می‌بينم چه باک (غم) از خصم دم سردم؟



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


فاش می‌گويم و از گفته‌ی خود دلشادم ۳۱۷
Yesterday at 1:25 AM

کانال تلگرام صدای سخن عشق (نیازمند فیلترشکن)

غزل نمره ۳۱۷

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


فاش می‌گويم و از گفته‌ی خود دلشادم

بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در اين دامگه حادثه چون افتادم؟


من ملک بودم و فردوس برين جايم بود

آدم آورد در اين دير خراب‌آبادم


سايه‌ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از يادم


نيست بر لوح دلم جز الف قامت (یار) دوست

(سرخط لوح دلم جز الف قد تو نیست)

چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم


کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت

يا رب از مادر گيتی به چه طالع زادم


تا شدم حلقه‌به‌گوش در ميخانه‌ی عشق

هر دم آيد غمی از نو به مبارک‌بادم


می‌خورد خون دلم مردمک ديده (چشم و) سزاست

که چرا دل به جگرگوشه‌ی مردم دادم


پاک کن چهره‌ی حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه اين سيل دمادم ببرد (بکند) بنيادم



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ۳۱۶
Last Wednesday at 1:25 AM

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۶

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنياد مکن تا نکنی بنيادم


می مخور با دگران تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم


زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم


يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم

غم اغيار مخور تا نکنی ناشادم*


رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم


شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

ياد هر قوم مکن تا نروی از يادم


شهره‌ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شيرين منما تا نکنی فرهادم


رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فريادم*


حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم



(چون فلک جور مکن تا نکشی حافظ را

رام شو تا بدهد طالع فرخ دادم)



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم ۳۱۵
Last Tuesday at 3:15 AM

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۵

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم

بيا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم؟


اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد

به خاک پای عزيزت که عهد نشکستم


چو ذره گر چه حقيرم ببين به دولت عشق

که در هوای رخت چون به مهر پيوستم


بيار باده که عمری‌ست تا من از سر امن

به کنج عافيت از بهر عيش ننشستم


اگر ز مردم هشياری ای نصيحتگوی

سخن به خاک ميفکن چرا که من مستم


چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست

که خدمتی به سزا برنيامد از دستم


بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت

که مرهمش بفرستم چو خاطرش خستم



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


دوش بيماری چشم تو ببرد از دستم ۳۱۴
Last Monday at 1:25 AM

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۴

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


دوش بيماری چشم تو ببرد از دستم

ليکن (گرچه) از لطف لبت صورت جان می‌بستم


عشق من با (لب شیرین) خط مشکين تو امروزی نيست

ديرگاه‌ی* است کز اين جام هلالی مستم


از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور

در (بر) سر کوی تو از پای طلب ننشستم


صنمی لشکريم غارت دل کرد و برفت

آه اگر عاطفت شاه نگيرد دستم


عافيت چشم مدار از من ميخانه‌نشين

که دم از خدمت (صحبت) رندان زده‌ام تا هستم


در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم


بعد از اينم چه غم از تير کج‌انداز حسود

(بعد از اینم چه غم از ناوک آزار حسود)

چون (که) به محبوب کمان‌ابروی خود پيوستم


بوسه بر درج عقيق تو حلال است مرا

که به افسوس و جفا مُهر وفا نشکستم


رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود

کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم ۳۱۳
06/08/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۳

مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان


بازآی ساقيا که هواخواه خدمتم

مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

زآنجا که فيض جام سعادت‌فروغ توست

بيرون‌شدی نمای ز ظلمات حيرتم

هر چند غرق بحر گناهم ز صد (شش) جهت

تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

عيبم مکن به رندی و بدنامی ای حکيم

کاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختيار

اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم

من کز وطن سفر نگزيدم به عمر خويش

در عشق ديدن تو هواخواه غربتم

دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف

ای خضر پی‌خجسته مدد (ده) کن به همتم

دورم به صورت از در دولتسرای (دوست) تو

ليکن به جان و دل ز مقيمان حضرتم

حافظ به پيش چشم تو خواهد سپرد جان

در اين خيالم، ار بدهد عمر مهلتم



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


بشری اذ السلامة حلت بذی سلم ۳۱۲
06/07/2025

«««««🌹می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۲

مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان


بشري اذِ السّلامةُ حَلَّت بذي سَلَم

لِلهِ حمدُ معترفٍ غاية النِّعم

آن خوش‌خبر کجاست که اين فتح مژده داد؟

تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم

از بازگشت شاه در اين طرفه (نوبت) منزل است

آهنگ خصم او به سراپرده‌ی عدم

پيمان‌شکن هرآينه گردد شکسته‌حال

ان العهود عند مليک النُهي ذِمم

می‌جست از سحاب امل رحمتی ولی

جز ديده‌اش معاينه بيرون نداد نم

در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت

الانَ قد ندمتَ و ماينفعُ النَّدم


(ساقی بیا که وقت گل است و زمان عیش

پر کن پیاله و مخور اندوه بیش و کم


بشنو ز جام باده که این زال نوعروس

بسیار کشت شوهر چون کیقباد و جم


ای دل تو ملک جم مطلب جام جم بخواه

این بود قول بلبل دستان‌سرای جم

حافظ به کنج میکده دارد قرارگاه

الطیر فی حدیقةِ و الیسُ فی الاَجَم)


ساقی چو يار مهرخ و از اهل راز بود

حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


عاشق روی نگاری خوش نوخاسته‌ام ۳۱۱
06/04/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۱

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


عاشق روی (نگاری) جوانی خوش نوخاسته‌ام

و از خدا (شادی) دولت اين غم به دعا خواسته‌ام

عاشق و رند و نظربازم و می‌گويم فاش

تا بدانی که به چندين هنر آراسته‌ام

شرمم از خرقه‌ی آلوده‌ی خود می‌آيد

که بر او (پاره) وصله به صد شعبده پيراسته‌ام

خوش بسوز از غمش ای شمع که (امشب) اينک من نيز

هم بدين (به همین) کار (میان)کمربسته و برخاسته‌ام

با چنين حيرتم (خبرتم) از دست (نشد) بشد صرفه‌ی کار

در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام

همچو حافظ به خرابات روم جامه‌قبا

بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته‌ام



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


مرحبا طایر فرخ‌پی فرخنده‌پيام ۳۱۰
06/03/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۱۰

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


مرحبا طاير فرخ‌پی فرخنده‌پيام

خير مقدم چه خبر؟ دوست (یار) کجا؟ راه کدام؟

يا رب اين قافله را لطف ازل (همره) بدرقه باد

که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست

هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام

گل ز حد برد تنعم (به کرم) نفسی رخ بنما

سرو می‌نازد و خوش نيست خدا را بخرام

زلف دلدار چو زنار همی‌فرمايد

برو ای شيخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفير

عاقبت دانه‌ی خال تو فکندش در دام

چشم بيمار مرا خواب (چه) نه درخور باشد

من له يَقتُلُ (یُقبلُ) داءٌ دَنَفٌ کيفَ يَنام

تو ترحم نکنی بر من (بیدل) مخلص گفتم

ذاکَ دعوايَ و ها انت و تلک الايام

حافظ ار ميل به ابروی تو دارد شايد

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


عشقبازی و جوانی و شراب لعل‌فام ۳۰۹
06/02/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۹

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات


عشقبازی و جوانی و شراب لعل‌فام

مجلس انس و حريف همدم و شرب مدام

ساقی شکردهان و مطرب شيرين‌سخن

همنشينی نيک‌کردار و نديمی نيک‌نام

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی

دلبری در حسن و خوبی غيرت ماه تمام

بزمگاهی دل‌نشان چون قصر فردوس برين

گلشنی پيرامنش چون روضه‌ی دارالسلام

صف‌نشينان نيکخواه و پيشکاران باادب

دوستداران صاحب‌اسرار و حريفان دوست‌کام

باده‌ی گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبک

نقلش (نقلی) از لعل نگار و نقلش از ياقوت (جام) خام

غمزه‌ی ساقی به يغمای خرد آهخته تيغ

زلف جانان از برای صيد دل گسترده دام

نکته‌داني بذله‌گو چون حافظ شيرين‌سخن

بخشش‌آموزی جهان‌افروز چون حاجی قوام

هر که اين عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه

وان که اين مجلس نجويد زندگی بر وی حرام



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


ای رخت چون خلد و بعلت سلسبیل ۳۰۸
06/01/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۸

فاعلاتن فاعلاتن فاعلات


ای رخت چون/ خلد و لعلت/ سلسبيل

سلسبيلت کرده جان و دل سبيل

سبزپوشان خطت بر گرد لب

همچو مورانند (حورانند) گرد سلسبيل

ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای

همچو من افتاده دارد صد قتيل

يا رب اين آتش که در جان من است

سرد کن زان سان که کردی بر خليل

من نمی‌يابم مجال ای دوستان

گر چه دارد او جمالی بس جميل

پای ما لنگ است و منزل دوردست

دست ما کوتاه و خرما بر نخيل


یا مکش بر چهره نیل عاشقی

یا فروبر جامه‌ی تقوا به نیل


حسن این نظم از بیان مستغنی‌ است

بر فروغ خور نجوید کس دلیل


معجز است این شعر یا سحر حلال؟

هاتف آورد این سخن یا جبرئیل؟


عقل در حسنش نمی‌یابد بدل

طبع در لطفش نمی‌بیند بدیل

حافظ از سرپنجه‌ی عشق نگار

همچو مور افتاده زیر پای پيل

شاه عالم را بقا و عز و ناز

باد و هر چيزی که باشد زين قبيل



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل ۳۰۷
05/31/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۷

مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن


هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمايل

هر کو شنيد گفتا لله دَرُّ قائل

تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل

حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد

از شافعی نپرسند امثال اين مسائل

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم

گفت آن زمان که نبود جان در ميانه حائل

دل داده‌ام به ياری شوخی کشی نگاری

مرضية السجايا محمودة الخصائل

در عين گوشه‌گيری بودم چو چشم مستت

و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مايل

از آب ديده صد ره طوفان نوح ديدم

و از لوح سينه نقشت هرگز نگشت زايل

ای دوست دست حافظ تعويذ چشم‌زخم است

يا رب ببينم آن را در گردنت حمايل



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول ۳۰۶
05/28/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۶

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


اگر به کو/ی تو باشد/ مرا مجا/ل وصول

رسد به دولت وصل تو کار (وصلت نوای) من به اصول

قرار برده ز من آن دو (سنبل) نرگس رعنا

فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول

چو بر در تو من بی‌نوای بی‌زر و زور

به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول

کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم

(کجا روم چه کنم چون شوم چه چاره کنم)

که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول

من شکسته‌ی بدحال زندگی يابم

(چو شمع پیش تو من زندگی ز سر گیرم)

در آن (نفس) زمان که به تيغ غمت شوم مقتول


خرابتر ز دل من غم تو جای نيافت

که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

دل از جواهر مهرت چو صيقلی دارد

(چو از جواهر مهر تو صیقلی دارد)

بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول

چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو

که طاعت من بیدل نمی‌شود مقبول؟

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


به وقت گل شدم از توبه‌ی شراب خجل ۳۰۵
05/27/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۵

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


به وقت (عهد) گل/ شدم از تو/به‌ی شرا/ب خجل

که کس مباد ز کردار ناصواب خجل

صلاح ما همه دام ره است و من زين (بخت) بحث

نيم ز شاهد و ساقی به هيچ باب خجل

بود که يار نرنجد ز ما (نپرسد گنه) به خلق کريم

که از سوال ملوليم و از جواب خجل

ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم

شديم در نظر (شب‌روان) رهروان خواب خجل

رواست نرگس مست ار فکند سر در پيش

که شد ز شيوه‌ی آن چشم پرعتاب خجل

تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا

(تو خوبرویی‌تری زآفتاب و شکر خدای)

که نيستم ز تو در روی آفتاب خجل

حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت

ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


دارای جهان نصرت دین خسروی کامل ۳۰۴
05/26/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۴

مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن


دارای/ جهان نصر/ت دين خسرو/ی کامل

يحیای مظفر ملک عالم عادل

ای درگه اسلام‌پناه تو گشاده

بر روی (جهان) زمين روزنه‌ی جان و در دل

تعظيم تو بر جان و خرد واجب و لازم

انعام تو بر کون و مکان فايض و شامل

روز ازل از کلک تو يک (نقطه) قطره سياهی

بر روی مه افتاد که شد حل مسائل

خورشيد چو آن خال سيه ديد به دل گفت

ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است

دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل

می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت

شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل

دور فلکی يک سره بر منهج عدل است

خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است

از بهر معيشت مکن انديشه‌ی باطل



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


شممت روح وداد و شمت و برق وصال ۳۰۳
05/25/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۳

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال

بيا که بوی تو را ميرم ای نسيم شمال


اَحادياً بجِمال الحبيب قِف و انزل

که نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال


حکايت (شکایت) شب هجران (فروگذار ای دل) فروگذاشته به

به شکر آن که برافکند پرده روز وصال


بيا که پرده‌ی گلريز هفت (کاری) خانه چشم

کشيده‌ايم به تحرير کارگاه خيال


چو يار بر سر صلح است و عذر (می‌خواهد) می‌طلبد

توان گذشت ز جور رقيب در همه حال


بجز خيال دهان تو نيست در دل تنگ

که کس مباد چو من در پی خيال محال


قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولی

به خاک ما گذری کن که خون مات حلال



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


خوش‌خبر باشی ای نسیم شمال ۳۰۲
05/24/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۲

فاعلاتن مفاعلن فعلن


خوش خبر باشی ای نسيم شمال

که (کی) به ما می‌رسد زمان وصال

قصة العشق لاانفصام لها

فُصِمَت‌ هاهُنا لسان (مقال) القال

ما لسلمی و من بذی سَلَمٍ؟

اين جيراننا و کيف الحال؟

عفتِ الدّار بعد عافية

فاسالوا حالها عن الاطلال

فی کمال الجمال نلت مُنی

صرف الله عنک عينَ کمال

يا بريد الحمی حماک الله

مرحبا مرحبا تعال تعال

عرصه‌ی بزمگاه خالی ماند

از حريفان و (رطل) جام مالامال

سايه افکند حاليا شب هجر

تا چه بازند شب‌روان خيال

ترک ما سوی کس نمی‌نگرد

آه (وه) از اين کبريا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند؟

ناله‌ی عاشقان خوش است بنال



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک ۳۰۱
05/21/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۱

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


ای دل ريش مرا با (بر) لب تو حق نمک

حق نگه دار که من می‌روم الله معک

تویی آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس

ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن

کس عيار زر خالص نشناسد چو محک

گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم

وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک

بگشا پسته‌ی خندان و شکرريزی کن

خلق را از دهن خويش مينداز به شک

چرخ برهم زنم ار غير مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چون بر حافظ خويشش نگذاری باری

ای رقيب از بر او يک دو قدم دورترک



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک ۳۰۰
05/20/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۳۰۰

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا اميد وصال تو زنده می‌دارد

و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک

نفس نفس اگر از باد نشنوم (بویت) بويش

زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک

رود به خواب دو چشم از خيال تو؟ هيهات

بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک

اگر تو زخم زنی به که ديگری مرهم

و گر تو زهر دهی به که ديگری ترياک

بضرب سيفک قتلی حياتنا ابدا

لان روحی قد طاب ان يکون فداک

عنان مپيچ که گر می‌زنی به شمشيرم

سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بيند

به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ

که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک ۲۹۹
05/19/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۹

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک

از (در) آن گناه که نفعی رسد به غير چه باک

برو به هر چه تو داری بخور دريغ مخور

که بی‌دريغ زند روزگار تيغ هلاک


چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه (ملک) پری

به مذهب همه کفر طريقت است امساک

به خاک پای تو ای سرو نازپرور من

که روز واقعه پا وامگيرم از سر خاک

مهندس فلکی راه دير شش‌جهتی

چنان ببست که ره نيست (جز به) زير دير مغاک

فريب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل

مباد تا به قيامت خراب طارَم تاک

به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتی

دعای اهل دلت باد مونس دل پاک



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق ۲۹۸
05/18/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۸

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


مقام امـ/ن و می بی‌/غش و رفیـ/ق شفيق

گرت مدام ميسر شود زهی توفيق

جهان و کار جهان جمله هيچ (در) بر هيچ است

هزار بار من اين نکته کرده‌ام تحقيق

دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم

که کيميای سعادت رفيق بود رفيق

به مأمنی رو و فرصت شمر غنيمت (عمر) وقت

(به هوش باش و غنیمت شمار فرصت عمر)

که در کمينگه عمرند قاطعان طريق

بيا که توبه ز لعل نگار و خنده‌ی جام

حکايتی‌(تصوری)ست که عقلش نمی‌کند تصديق

اگر چه موی ميانت به چون منی نرسد

خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق

حلاوتی (ملاحتی) که تو را در چه زنخدان است

به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق

اگر به رنگ عقيقی (است) شد اشک من چه عجب

که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق

*(که مهر خاتم چشمم لبی‌ست همچو عقیق)


کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر

که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق

به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام

ببين که تا به چه حدم همی‌کند تحميق



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


زبان خامه ندارد سر بیان فراق ۲۹۷
05/17/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۷

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


زبان خامه ندارد سر بيان فراق

وگرنه (چگونه) شرح دهم با تو داستان فراق

دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال

به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم

به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال

که ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق؟

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی

فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود

ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم

که روز هجر سيه باد و خان‌ومان فراق

رفيق خيل خياليم و (هم‌رکیب) همنشين شکيب

قرين آتش هجران و هم‌قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست

تنم وکيل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار

مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو ديد سرم را اسير چنبر (شوق) عشق

ببست گردن صبرم به ريسمان فراق


نوید وصل به گوشم رسید در شب هجر

که آمده‌ست به آخر تو را زمان فراق

به پای شوق گر اين ره به سر شدی حافظ

به دست (صبر) هجر ندادی کسی عنان فراق



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف ۲۹۶
05/14/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۶

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (۶غزل)


طالع اگر/ مدد دهد/ دامنش آ/ورم به کف

گر بکشم (بکِشد) زهی طرب ور بکُشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست اين دل پراميد من

گر چه (صبا) سخن همی‌برد قصه‌ی من به هر طرف

از خم ابروی (وی‌أم) توام هيچ گشايشی نشد

وه که در اين خيال کج عمر عزيز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست‌کش خيال من

کس نزده‌ست از اين کمان تير مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل

ياد پدر نمی‌کنند اين پسران ناخلف

من به خيال زاهدی گوشه‌نشين و طرفه آنک

مغبچه‌ای ز هر طرف (ره) می‌زندم به چنگ و دف

بی‌خبرند زاهدان نقش بخوان و لاتقل

مست رياست محتسب باده بده و لاتخف

صوفی شهر بين که چون لقمه‌ی شبهه می‌خورد

پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف


(من به کدام خوشدلی می خورم و طرب کنم

کز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف)

حافظ اگر قدم (نهی) زنی در ره خاندان (عشق) به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه‌ی نجف



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ ۲۹۵
05/13/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۵

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


سحر به بو/ی گلستان/ دمی شدم/ در باغ

که تا (ه)چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ


به جلوه‌ی گل سوری نگاه می‌کردم

که بود در شب تيره به روشنی چو چراغ


چنان به حسن و جوانی خويشتن مغرور

که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ


گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم

نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ


زبان کشيده چو تيغی به سرزنش سوسن

دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ


يکی چو باده‌پرستان صراحی اندر دست

يکی چو ساقی مستان به کف گرفته اياغ


نشاط و عيش و جوانی چو گل غنيمت دان

که حافظا نبود بر رسول غير بلاغ



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع ۲۹۴
05/12/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۴

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان


در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب‌نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع


روز و شب (شبروی) خوابم نمی‌آيد به چشم غم‌پرست

بس که در بيماری هجر تو گريانم چو شمع


رشته‌ی صبرم به مقراض غمت ببريده شد

همچنان در آتش مهر تو (خندانم) سوزانم چو شمع


گر کميت اشک گلگونم نبودی گرم‌رو

کی شدی روشن به گيتی راز پنهانم چو شمع


در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست

اين دل زار نزار اشک‌بارانم چو شمع


در شب هجران مرا پروانه‌ی وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع


بی جمال عالم‌آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع


کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع


همچو صبحم يک نفس باقی‌ست با ديدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود (گردن‌کشان) ای نازنين

تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب ديده بنشانم چو شمع



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع ۲۹۳
05/11/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۳

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع

شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع

برکشد آينه از جيب افق چرخ و در آن

بنمايد رخ گيتی به هزاران انواع

در زوايای طربخانه‌ی جمشيد فلک

ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع

چنگ در غلغله آيد که کجا شد منکر

جام در قهقهه (گوید) آيد که کجا شد مناع

وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگير

که به هر حالتی اين است بهين اوضاع

(که به هر حال همین است که بینی اوضاع)

طره‌ی شاهد دنیا همه بند است و فريب

عارفان بر سر اين رشته نجويند نزاع

عمر خسرو طلب ار نفع جهان می‌خواهی

که وجودی‌ست عطابخش کريمی نفاع

مظهر (منظر) لطف ازل روشنی چشم امل

جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع ۲۹۲
05/10/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۲

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

قسم به حشـ/مت و جاه و/ جلال شا/ه شجاع

که نيست با کسم از بهر مال و جاه نزاع

شراب خانگيم بس می مغانه بيار

حريف باده رسيد ای رفيق توبه وداع

خدای را به می‌ام شست‌و‌شوی خرقه کنيد

که من نمی‌شنوم بوی خير از اين اوضاع

ببين که رقص‌کنان می‌رود به ناله‌ی چنگ

کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع

به عاشقان نظری کن به شکر اين نعمت

که من غلام مطيعم تو پادشاه مطاع

به فيض جرعه‌ی جام تو تشنه‌ايم ولی

نمی‌کنيم دليری نمی‌دهيم صداع

جبين و چهره‌ی حافظ خدا جدا مکناد

ز خاک بارگه کبريای شاه شجاع



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش ۲۹۱
05/07/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۱

مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان


ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش

بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت‌لخت خويش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش

کای دل صبور باش که آن يار تندخوی

بسيار (ترشرویی) تندروی نشيند ز بخت خويش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خويش

بیماست کز فراق تو وز سوز اندرون

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش

حافظ اگر مراد ميسر شدی مدام

جمشيد نيز دور نماندی ز تخت خويش



(گر موج‌خیز حادثه سر بر فلک زند

عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش


دوش از درم درآمد و بس شرمسار بود

زآن عهدهای سست و سخن‌های سخت خویش)



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


دلم رمیده‌ شد و غافلم من درویش ۲۹۰
05/06/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۹۰

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


دلم رميده شد و غافلم من درويش

که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش

چو بيد بر سر ايمان خويش می‌لرزم

که دل به دست کمان‌ابرویی‌ست کافرکيش

بنازم آن مژه‌ی شوخ عافيت‌کش را

که موج می‌زندش آب نوش بر سر نيش

ز آستين طبيبان هزار خون بچکد

گرم به تجربه دستی نهند بر دل ريش

به کوی ميکده گريان و سرفکنده روم

چرا که شرم همی‌آيدم ز حاصل خويش

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر

نزاع بر سر دنیی دون مکن درويش


خيال حوصله‌ی بحر می‌پزم هيهات

چه‌هاست در سر اين قطره‌ی محال‌انديش

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ

خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بيش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ۲۸۹
05/05/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۹

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش

ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش

من همان به که از او نيک نگه دارم دل

که بد و نيک نديده‌ست و ندارد نگهش

بوی شير از لب همچون شکرش می‌آيد

گر چه خون می‌چکد از شيوه‌ی چشم سيهش

چارده‌ساله بتی چابک‌ و شيرين دارم

که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش

از پی آن گل نورسته دل ما يا رب

خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش

يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند

ببرد زود به جانداری (سرداری) خود پادشهش

جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه‌ی در

صدف (دیده‌ی) سينه‌ی حافظ بود آرامگهش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش ۲۸۸
05/04/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۸

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن


کنار آب و پای بيد و طبع شعر و ياری خوش

معاشر دلبری شيرين و ساقی گلعذاری خوش

الا ای دولتی طالع که قدر وقت می‌دانی

گوارا بادت اين عشرت که داری روزگاری خوش

هر آن کس را که (بر) در خاطر ز عشق دلبری باری‌ست

سپندی گو بر آتش نه که دارد (داری) کاروباری خوش

عروس (نظم) طبع را زيور ز فکر بکر می‌بندم

بود کز (نقش) دست ايامم به دست افتد نگاری خوش

شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلی بستان

که مهتابی دل افروز است و طرف لاله‌زاری خوش

می‌یی در کاسه‌ی چشم است ساقی را به‌نام‌ايزد

که مُستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش

به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه

که شنگولان (شیرینت، سرمستت) خوش‌باشت بياموزند کاری خوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


ای همه شکل تو زیبا و همه جای تو خوش ۲۸۷
05/03/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۷

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش

دلم از عشوه‌ی (یاقوت) شيرين شکرخای تو خوش


همچو گلبرگ طری (بود) هست وجود تو لطيف

همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش


شيوه و ناز تو شيرين، خط‌وخال تو مليح

چشم و ابروی تو زيبا قد و بالای تو خوش


هم گلستان خيالم ز تو پرنقش‌ونگار

هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش


در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار

کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش


شکر چشم تو چه گويم (پیش چشم تو بمیرم) که بدان بيماری

می‌کند درد مرا از رخ زيبای تو خوش


در بيابان طلب گر چه ز هر سو خطری‌ست

می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


دوش پنهان گفت با من کاردانی تیزهوش ۲۸۶
04/30/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۶

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان


دوش با من گفت پنهان کاردانی تيزهوش

و از شما پنهان نشايد کرد سر می‌فروش


گفت آسان گير بر خود کارها کز روی طبع

سخت (می‌گیرد) می‌گردد جهان بر مردمان سختکوش


وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش


با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

نی گرت زخمی رسد چون چنگ آیی در خروش


تا نگردی آشنا زين پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پيغام سروش


گوش کن پند ای پسر و از بهر دنيا غم مخور

گفتمت چون در حديثی گر توانی داشت (گوش) هوش


در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش


بر بساط نکته‌دانان خودفروشی شرط نيست

يا سخن دانسته گو ای مرد (بخرد) عاقل يا خموش


ساقيا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم‌بخش عيب‌پوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


در عهد پادشاه خطابخش جرم‌پوش ۲۸۵
04/29/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۵

مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان


در عهد پادشاه (عطا) خطابخش جرم‌پوش

حافظ قرابه‌کش شد و مفتی پياله‌نوش

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست

تا ديد محتسب که سبو می‌کشد به دوش

احوال شيخ و قاضی و شرب‌ (مدام) اليهودشان

کردم سوال صبحدم از پير می‌فروش

گفتا نه گفتنی‌ست سخن گر چه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و (سر بپوش) می بنوش

ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند

فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار

عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش

تا چند همچو شمع زبان‌آوری کنی

پروانه‌ی مراد رسيد (رسد حافظا) ای محب خموش

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو

ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش

چندان بمان که خرقه‌ی ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پير ژنده‌پوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


هاتفی از گوشه‌ی میخانه دوش ۲۸۴
04/28/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۴

مفتعلن مفتعلن فاعلن


هاتفی از گوشه‌ی ميخانه دوش

گفت ببخشند گنه می بنوش

لطف (عفو) الهی بکند کار خويش

مژده‌ی رحمت برساند سروش


لطف خدا بيشتر از جرم ماست

نکته‌ی سربسته چه (گویی) دانی خموش

اين خرد خام به ميخانه بر

تا می لعل آوردش خون به جوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش

گوش من و حلقه‌ی گيسوی يار

روی من و خاک در می‌فروش

رندی حافظ نه گناهی‌ست صعب

با کرم پادشه (جرم) عيب‌پوش

داور دين شاه شجاع آن که کرد

روح قدس حلقه‌ی امرش به گوش

ای ملک العرش مرادش بده

و از خطر چشم بدش دار گوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش ۲۸۳
04/27/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۳

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش

که دور شاه شجاع است می دلير بنوش

شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

به صوت (بانگ) چنگ بگوييم آن حکايت‌ها

که از نهفتن آن ديگ سينه می‌زد جوش

شراب خانگی ترس محتسب خورده

به روی يار بنوشيم و بانگ نوشانوش

ز کوی ميکده دوشش به دوش می‌بردند

امام شهر (خواجه) که سجاده می‌کشيد به دوش

دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات

مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

محل نور تجلی‌ست رای انور شاه

چو قرب او طلبی در صفای نيت کوش

بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمير

که هست گوش دلش محرم پيام سروش

رموز مصلحت ملک خسروان دانند

گدای گوشه‌نشينی تو حافظا مخروش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


ببرد از من قرار و طاقت و هوش ۲۸۲
04/26/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۲

مفاعیلن مفاعیلن فعولن


ببرد از من/ قرار و طا/قت و هوش

بت سنگين‌دل سيمين‌بناگوش

نگاری چابکی شنگی (پریوش) کله‌دار

ظريفی مهوشی ترکی قباپوش

ز تاب آتش سودای عشقش

به سان ديگ دايم می‌زنم جوش

چو پيراهن شوم آسوده‌خاطر

گرش همچون قبا گيرم در آغوش

اگر پوسيده گردد استخوانم

نگردد مهرت از جانم فراموش

دل و دينم دل و دينم ببرده‌ست

برودوشش برودوشش برودوش

دوای تو دوای توست حافظ

لب نوشش لب نوشش لب نوش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش ۲۸۱
04/23/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۱

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


يا رب (آن) اين نو/گل خندان/ که سپردی/ به منش

می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور

دور (دار) باد آفت دور (قمر) فلک از جان و تنش

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد (پیک) صبا

چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سياه

جای دل‌های عزيز است به هم برمزنش

گو دلم حق وفا (بر) با خط و خالت دارد

محترم دار در آن طره‌ی عنبرشکنش

در مقامی که به ياد لب او می‌ نوشند

سفله آن مست که باشد خبر از خويشتنش

عرض و مال از در ميخانه نشايد اندوخت

هر که اين آب خورد رخت به دريا فکنش

هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال

سر ما و قدمش يا لب ما و دهنش

شعر حافظ همه بيت‌الغزل معرفت است

آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش ۲۸۰
04/22/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۸۰

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن


چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش

به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش

کجاست همنفسی تا (که شرح غصه دهم) به شرح عرضه دهم

که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش؟

زمانه از ورق گل مثال روی تو (ساخت) بست

ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

تو خفته‌ای (جُسته‌ای) (بسی شدیم) و (بدین سفینه) نشد عشق را کرانه پديد

تبارک الله از اين ره که نيست پايانش


برید باد صبا نامه‌ای که برد به دوست

ز خون دیده‌ی ما بود مهر عنوانش

جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد

که جان زنده‌دلان سوخت در بيابانش

بدين شکسته بيت‌الحزن که می‌آرد

نشان يوسف دل از چه زنخدانش؟

بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم

که سوخت حافظ بی‌دل ز مکر و دستانش



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations


خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش ۲۷۹
04/21/2025

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۷۹

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل


خوشا شيراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

ز رکن‌آباد ما صد لوحش‌الله

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

ميان جعفرآباد و مصلا

عبيرآميز می‌آيد شمالش

به شيراز آی و فيض روح قدسی

بجوی (بخواه) از مردم صاحب‌کمالش

که نام قند مصری برد (آینجا) آنجا

(کی آمد شکر مصری به شیراز)

که شيرينان ندادند انفعالش

صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی؟ چون است حالش؟

گر آن شيرين‌پسر (دهن) خونم بريزد

دلا چون شير مادر کن حلالش

مکن از خواب بيدارم خدا را

(مکن بیدار از این خوابم خدا را)

که دارم (عشرتی) خلوتی خوش با خيالش

چرا حافظ چو می‌ترسيدی از هجر

نکردی شکر ايام وصالش؟



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations