شعر | با صدای شاعر
شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید. برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید. 🔁 لینک کانال تلگرام https://t.me/schahrouzk 🔁لینک ساندکلاد https://soundcloud.com/shah-rouz
سیمین بهبهانی | یارب مرا یاری بده

▨ نام شعر: یارب مرا یاری بده
▨ شاعر: سیمین بهبهانی
▨ با صدای: سیمین بهبهانی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــ
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسههای آتشین، وز خندههای دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانهای، چابکتر از پروانهای
رقصم بَر ِ بیگانهای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونهگون سوگندها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل ِ دیوانه را، راضی ز آزارش کنم
نیما یوشیج | آی آدمها

▨ نام شعر: آی آدمها
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایّی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکُند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامهتان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید،
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش
میرود نعرهزنان. وین بانگ باز از دور میآید:
…«آی آدمها»-
و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
…«آی آدمها»
▨
نیما یوشیج - ۲۷ آذر ۱۳۲۰
ـــــــــــــــــــــــــ
نشانهگذاری در شعر نیما یوشیج همیشه مجادلهبرانگیز بوده است. نشانهگذاری و متن شعر که در بالا آمده، بر اساس کتاب ِ مجموعه اشعار نیما یوشیج، انتشارات زرین، چاپ اول انجام گرفته است.
نیما یوشیج | مادری و پسری | صدای احمد کیایی

▨ نام شعر: مادری و پسری
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
در دل کومهٔ خاموش فقیر
خبری نیست، ولی هست خبر
دور از هرکسی آن جا، شب او
میکند قصه ز شبهای دگر.
کوره میسوزد و هر شعله به رقص
دمبهدم میبردش بند از بند
این سکونت که در آن جاست به پا
با سکوت شب دارد پیوند.
اندر آن خلوتجا، پنداری
میرسد هر دمی از راه کسی
لیک نیست، امیدی ست کزآن
میرود، بازمیآید نفسی.
مثل این است دراین کومهٔ خرد
بس کسان دست به گردن مرُدند
وین زمان یک پسرک با مادر
زآن ِاین کومهٔ تنگ و خردند.
فقر از هر چه که در بارش بود
داد آشفته در این گوشه تکان
مادری و پسری را بنهاد
پی نان خوردنی، امّا کو نان؟!
قصه می گوید مادر ز پدر
یعنی از شوی که نیست
میخورد از تن او فقر و رخان
زرد از او میشود، این است خبر
در دل کومهٔ ویران پی زیست.
روزها رفته که او نامده است
گرچه او رفت که باز آید زود
کس نمیداند اکنون به کجاست
روی این جادهٔ چون خاکستر.
زیر این ابر کبود
کس ندارد خبر از هیچکسی
شب دراز است و بیابان تاریک
پیش دیوار یکی قلعهخراب.
ماه سرد و غمگین.
خرد میگردد در نقشهٔ آب
زیر چند اسپیدار
شکلها میگذرند
مثل این ست که چشمانی باز
سویشان مینگرند.
پسر آماده هراسیدن را
بدن نرمش در ژنده خموش
گوش بسته است به حرف مادر
موی او ریخته ژولیده به گوش.
هست بر جای هنوز
زیر چشمان درشت وی و بر روی نزار
دانه اشکش کافتاده فرود
دانه لعلی یعنی
که میارزد به هزار و دو هزار.
به هزار آن همه بیدرد کسان
به هزار آن همه آدم به دروغ
در دل مردم از آن بیهنران
نه امیدی نه نشاطی نه فروغ.
میزند دور نگاه پسرک
میکند حرفش از حرف دگر
نگذرانیده سه پاییز هنوز
خواهش لقمهٔ نانی کرده
دِلکشَ خون و همه خون به جگر.
فریدون مشیری | گرگ

▨ نام شعر: گرگ
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: فریدون مشیری و داریوش اقبالی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
گفت دانایی که: گرگی خیرهسر
هست پنهان در نهاد ِ هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، ما بین این انسان و گرگ
زور و بازو چارهی این گرگ نیست
صاحب ِ اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور ِ پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد ِ دلیر
هست در چنگال ِ گرگ ِ خود اسیر
هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفتهرفته میشود انسان ِ پاک
و آن که از گرگش خورَد هر دم شکست
گرچه انسان مینماید؛ گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
در جوانی جان ِ گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را میدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان است این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی میکنند
و آن ستمکاران که با هم محرماند
گرگهاشان آشنایان ِ هم اند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
▨
فریدون مشیری از دفتر شعر از دیار آشتی
مهدی حمیدی شیرازی | بت شکن بابل

▨ نام شعر: بت شن بابل
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
شنیدن این شعر با صدای شاعر
ــــــــــــــــــ
افعی شهر از تب دیوانگی
حلقه میزد گرد مرغ خانگی
خلق را خونخوارگی اصل خوشیست
شادی مخلوق از مردمکشیست
کودکان از کشتن موران خوشند
مردمان از کودکی مردمکشند
خاک را گویی به گاه بیختن
الفتی دادند با خون ریختن
بر زمین بی گفتهی نوح نبی
جنبش دریایی از گول و غبی
یعنی از هر گوشه خلقی دیوخوی
پایکوبان سوی دیر آورده روی
گر نباشد بندگان را نذرها
سوزد از خشم خدایان بذرها
باید آنجا حلقه بستن دفزنان
دختری را ذبح کردن کفزنان
رعدها دنبال برق دشنهاند
نیست ابری تا خدایان تشنهاند
خون قربان حالها را به کند
دانه را پر گاو را فربه کند
اول سال است و روز خیرهاست
روز رحمتخواستن از دیرهاست
بدرَوَد مرد آنچه روزی کِشته است
زن همان پوشد که وقتی رشته است
لاجرم در دیر نزدیکان دور
تنگ کرده جای جنبیدن به مور
پایکوبان کفزنان افروخته
چشمها بر صید قربان دوخته
دختری در دفتر صاحبدلی
طرفه ی بغداد سحر بابلی
بر سر دوشی چو خوابی دلنواز
گیسویی پیچنده چون یلدا دراز
وآن تن عریان که جان را داده قوت
در حریری همچو تار عنکبوت
ریخته زآن صافی و برجستگی
خسته را از دوش بار خستگی
دستها در بند همچون جانیان
بر سکویی خاصه ی قربانیان
خلق را از گوسفندان رام تر
از سر گیسوی ناآرام تر
زانوان لرزنده جان در پیچ و تاب
از رخ و لب رفته رنگ و رفته آب
چیست حال آنکه باید کشتنش
با تبر انداختن سر از تنش
ک...
علیاکبر یاغیتبار | غمنومه

▨ نام شعر: غمنومه
▨ شاعر: علیاکبر یاغیتبار
▨ با صدای: علیاکبر یاغیتبار
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
تو از غمنومه سر ریزی، من از خون قناریها
به مسلخ میکشن پاتو به جرم سر به داریها
به آواز ِ قناریهای مسلخ دیده مومن باش
زمین از غیر ممکنها پُره اما تو ممکن باش
من و تو آبروی مونده ی باغیم و بار آور
من و تو باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور
چنان از نا امیدیهای هم امّید میسازیم
که از یک شمع ِ باور مرده صد خورشید میسازیم
اگرچه خسته ای از حمل ِ این بُغضای طولانی
حریم امن ِ موندن باش ای "یار دبستانی"
اگرچه بغض ِ ابرای سمج سخت و نفس گیره
بیا اشکاتو نذر شونه ی من کن، نگو دیره...
▨
علیاکبر یاغیتبار
ــــــــــــــــ
پینوشت: این ترانه توسط ابی در آلبوم جان جوانی اجرا شده است.
ایرج میرزا | شب جمعه خدمت حاج امین

▨ نام شعر: شب جمعه خدمت حاج امین
▨ شاعر: ایرج میرزا
▨ با صدای: سبحان گنجی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
رفیق اهل و سرا امن و باده نوشین بود
اگر بهشت شنیدی بساطِ دوشین بود
چه حال خوب و شب جمعۀ خوشی دیدیم
چه بودی ار شبِ هر جمعه حالِ ما این بود
عجب شبی به احبّا گذشت و پندارم
که چشمِ چرخ در آن شب به خواب سنگین بود
جهان به دیدۀ من ناپسند میآمد
ولی در آن شب دیدم که دیده بدبین بود
لوازم طرب و موجبات آسایش
ز لطف حاج امین جمله تحتِ تأمین بود
تمام حرفِ وفا در لب و صفا در چشم
نه در سری هَوَسِ بَد نه در دلی کین بود
نه از میلسپو آنجا سخن نه از نُرمال
نه ذکر آنقُره، نی صحبتِ فلسطین بود
نه گفت و گویِ رضاخان نه یادِ احمد شاه
نه فکرِ مؤتمن الملک و ذکرِ چایکین بود
انار و سیب و به و پرتقال و نارنگی
کبابِ برّۀ خوب و شرابِ قزوین بود
عرق به حدِّ کمال آبجو به حدِّ نِصاب
گل و بنفشه فزونتر ز حدِّ تخمین بود
مُعاشران همه خوشروی و مهربان بودند
یکی نبود که بدخوی و زشت آیین بود
جلال و حاج زَکی خان و اعظم السّلطان
ادیب سلطنه و فتح بود و فرزین بود
بس است آنچه شنیدی تو یا بگویم باز
بتول بود و قمر بود و ماه و پروین بود
نگارخانۀ چین بود و بارنامۀ هند
هزار چندان بود و هزار چندین بود
بتول چارقدی بر سرش ز منسوجی
که نسج آن غرض از کارگاهِ تکوین بود
به گردِ عارضش از زیر چارقد بیرون
دو قسمت متساوی ز مویِ مُشکین بود
سفید روی و بر اطراف آن دو مویِ سیاه
بنفشه بود که اندر کنارِ نسرین بود
نداده بود به خود هیچ گونه آرایش
که بکر بود و منزّه ز قیدِ تزیین بود
دلم تپید چو بر چشمِ او گشادم چشم
چو صعوهای که گرفتارِ چنگِ شاهین بود
قمر مگو که یکی از ودایعِ حق بود
قمر مگو که یکی از بدایع چین بود
به پا زِ حُلّهٔ زَربَفت داشت پاچینی
چه گویمت که چِهها در میانِ پاچین بود!
از آن لطافت و آن پودر و پارفَم و توالت
شبیه مادموازلهای
بیژن نجدی | پروانگیهای مقدس

▨ نام شعر: پروانگی های مقدس
▨ شاعر: بیژن نجدی
▨ با صدای: بیژن نجدی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــ
تذکر: «پروانه» نام کوچکِ همسر شاعر است.
ـــــــــــــــــــــ
در گودِ خیال و خیابان و تاریکی
نئون راه میرود
با طرحی از تنِ پروانه...
«مبلفروشی پروانه»
که بوی تو در آن نشسته است
بوی روشن و خاموش
خاموش و روشن تو.
در میدان و آنسوی شیشهی اتوبوس
پشت پردهی باران
نئون راه میرود
»چایخانهی پروانه»
کاش صبحانهای با تو در دلِ شب.
تهران و خیابان فردوسی
آسمانی پر از بُرادههایِ سرخ نئون...
«عتیقه فروشی پروانه»
پروانههای روی زره
بر تیغهی شمشیر و جامی از نقره.
حالا، صبحِ تهران است
و شکستههای خاموشِ نئون ریخته بر آسفالت.
«آرایشگاه پروانه»
چشمانِ بیسرمه
نیمرخ تو
عطر دورِ حنا
و نگاهی پر از آبِ مروارید
▨
بیژن نجدی
از کتاب واقعیت رویای من است نشر مرکز صفحه ۹۶
یازده ترانه از خیام | به تصحیح استاد میرافضلی و با صدای دکتر محسن احمدوندی

▨ نام شعر: یازده ترانه از خیام
▨ شاعر: خیام نیشابوری
▨ به تصحیح: سیدعلی میرافضلی
▨ با صدای: محسن احمدوندی
♬ موسیقی: کیا طبسیان و پوریا پورناظری
شنیدن این ترانهها (رباعیات) با صدای محسن احمدوندی
ـــــــــــــــــ
امروز روز بزرگداشت خیام نیشابوری است و به همین مناسبت میخواهیم اشارهای داشته باشیم به کار ارزشمند استاد سیدعلی میرافضلی که عمری درباره خیام تحقیق و مطالعه کردهاند.
استاد میرافضلی با تحقیق و باریکبینی خود، در نهایت از میان ۱۵۶ رباعیای که در منابع کهن آمده، ۲۰ رباعی را رباعیات اصیل برشمرده است.
ما از میان این ۲۰ رباعی ۱۱ مورد را انتخاب کردهایم که با صدای رسای دکتر محسن احمدوندی دکلمه شده و به حضور شما تقدیم میگردد.
ضمنا برای شرح بیشتر درباره اصول تصحیح و پالایش ارزشمند استاد سیدعلی میرافضلی، این مقاله را در کانال تلگرام دکتر محسن احمدوندی ببینید.
ـــــــــــــــــ
۱
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
مَی خواه مُروّق، ز طراز آمدگان
رفتند یکانْ یکانْ، فراز آمدگان
کس میندهد نشانِ باز آمدگان
▨
۲
از جملۀ رفتگانِ این راهِ دراز
باز آمدهای کو که به ما گوید راز
پس بر سرِ این دو راهۀ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
▨
۳
آنها که کهن بُوَند و آنها که نُوَند
هر یک به مرادِ خویش لَختی بدوَند
این سفلهْجهان به کس نمانَد باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روَند
▨
۴
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچکس این راز همینگشایند
ما را ز قضا جز این قَدَر ننمایند:
پیمانه تویی، باد به تو پیمایند
▨
۵
این کوزه که آبخوارۀ مزدوری است
از دیدۀ شاهی و دلِ دستوری است
هر کاسۀ مَی که بر کفِ مخموری است
از عارض مستیّ و لبِ مستوری است
▨
۶
ای آنکه تو در زیرِ چهار و هفتی
وز هفت و چهار، دایم اندر تفتی
مَی خور دایم که در رهِ آگفتی
این مایه ندانی که چو رفتی، رفتی!
▨
۷
در شش جهت آنچه گِردِ ما گستردند
در پنجْ حواس و چارْ طبع آوردند
بس گُرْسِنهاند و عالمی را خوردند
این هفت که در دوازده میگردند
▨
۸
در دایرهای کآمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دَمی در این معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
▨
۹
رفتم که درین منزل بیداد بُدَن
در دست نخواهد بهجز از باد بُدَن
آن را باید به مرگِ من شاد بُدَن
کز دستِ اجل، تواند آزاد بُدَن
▨
۱۰
در کارگهِ کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش
از دستۀ هر کوزه، برآورده خروش
پروین اعتصامی | کارهای ما

▨ نام شعر: کارهای ما
▨ شاعر: پروین اعتصامی
▨ با صدای: صدیقه کامور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
نخوانده فرق سر از پای، عزمِ کو کردیم
نکرده پرسش چوگان، هوای گو کردیم
به کار خویش نپرداختیم، نوبتِ کار
تمام عمر، نشستیم و گفتگو کردیم
به وقت همت و سعی و عمل، هوس راندیم
به روز کوشش و تدبیر، آرزو کردیم
عبث به چَه نفتادیم، دیو آز و هوی
هر آنچه کرد، بدیدیم و همچو او کردیم
بسی مجاهده کردیم در طریق نفاق
ببین چه بیهده تفسیر «جاهدوا» کردیم
چو نان ز سفره ببردند، سفره گستردیم
چو آب خشک شد، اندیشهٔ سبو کردیم
اگر که نفس، بداندیش ما نبود چرا
ملول گشت، چو ما رسم و ره نکو کردیم
چو عهدنامه نوشتیم، اهرمن خندید
که اتحاد نبود، این که با عدو کردیم
هزارمرتبه دریای چرخ، طوفان کرد
از آن زمان که نشیمن درین کرو کردیم
نه همچو غنچه، به دامان گلبنی خفتیم
نه همچو سبزه، نشاطی به طرف جو کردیم
چراغ عقل، نهفتیم شامگاه رحیل
از آن به ورطهٔ تاریک جهل، رو کردیم
به عمر گم شده، اصلا نسوختیم، ولیک
چو سوزنی ز نخ افتاد، جستجو کردیم
به غیر جامهٔ فرصت، که کس رفوش نکرد
هزار جامه دریدند و ما رفو کردیم
تباه شد دل از آلودگی و دم نزدیم
همی بتن گرویدیم و شستشو کردیم
سمند توسن افلاک، راهوار نگشت
به توسنیسش، چو یک چند تاخت، خو کردیم
ز فرط آز، چو مردارخوار تیرهدرون
هماره بر سر این لاشه، هایوهو کردیم
چو زورمند شدیم، از دهان مسکینان
به جبر، لقمه ربودیم و در گلو کردیم
ز رشوه، اسب خریدیم و خانه و ده و باغ
به اشک بیوهزنان، حفظ آبرو کردیم
از آن ز شاخ حقایق، به ما بری نرسید
که ما همیشه حکایت ز رنگ و بو کردیم
▨
پروین اعتصامی
متخلص به پروین
احمد شاملو | شبانه

▨ نام شعر: شبانه
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
زیباترین تماشاست
وقتی
شبانه
بادها
از شش جهت به سوی تو میآیند،
و از شکوهمندیِ یأسانگیزش
پروازِ شامگاهی دُرناها را
پنداری
یکسر بهسوی ماه است.
□
زنگار خورده باشد و بیحاصل
هرچند
از دیرباز
آن چنگِ تیزْپاسخِ احساس
در قعرِ جانِ تو، ــ
پروازِ شامگاهی دُرناها
و بازگشتِ بادها
در گورِ خاطرِ تو
غباری
از سنگی میروبد،
چیزِ نهفتهییت میآموزد:
چیزی که ایبسا میدانستهای،
چیزی که
بیگمان
به زمانهای دوردست
میدانستهای.
▨
احمد شاملو
دی ماه ۱۳۵۵ - رم
ــــــــــــ
از دفتر دشنه در دیس
چاپ شده به سال ۱۳۴۴
مهدی اخوان ثالث | خطبه اردیبهشت

▨ نام شعر: خطبهٔ اردیبهشت
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مریم کوشا
▨ موسیقی: تکنوازی کیا طبسیان در ماهور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
منشور فرودین چو زمان رد کند همی
اردیبهشت تکیه به مسند کند همی
گوید که فرودین، رضی اللهُ عَنه، رفت
تا در بهشت خانۀ سرمد کند همی
او گفته بود ابر کند حیلتی که خاک
کافورها بَدَل به زُمرَّد کند همی
فرشی لطیف گسترد و نقشهای نغز
در آن ز لعل و بُسَّد و عَسجَد کند همی
در آن شگفتفرش به بس نقش و بس نگار
آذینهای دلکشِ بیحدّ کند همی
اشجار را به نسبت خَود سبزجامهای
زینتفزای و نقشگرِ قد کند همی
بهر شکوهپوشان، هم زآن نَسیجِ وَحد
جامهیْ دوم مهیا بر ید کند همی
جدّم بهار گفت: که بایست فرودین
«عالم بسانِ خلدِ مُخلد کند همی«
اما دریغ او نتوانست کارها
چونانکه گفته بود بدو جد کند همی
ما آمدیم اینک و خرداد راضی است
کین سلطنت برادرِ ارشد کند همی
خرداد مَه، برادر من، کودکیست خُرد
نادر نادرپور | در زیر آسمان باختر

▨ نام شعر: در زیر آسمان باختر
▨ شاعر: نادر نادرپور
▨ با صدای: نادر نادرپور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
از کوچههای خاطرهی من
امشب، صدای پای تو میآید
آه ای عزیز دور
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
اینجا
پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار میکنند
اینجا مرا چگونه توانی یافت؟
من از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمیبینم
تصویر من در آینه زندانی است
من خیره در مقابل آن تصویر
میایستم که با همه ننشینم
اینجا مرا در آینه خواهی دید
آیینهای شگفت، که همتای ساعت است
آیینهای که عقربههای نهان او
در چارچوب سود و زیان کار میکنند
آیینهای که ثانیهها و دقیقهها
در ذهن بیترحم سوداگرانهاش
تصویر تابناک مرا تار میکنند
اینجا زمان طلاست
هر لحظهاش به
قیمت اکسیر و کیمیاست
اما ضمیر من
تقویم بیتفاوت شبها و روزهاست
اینجا غروب، رنگ جنون دارد
باران صدای گریهی تنهاییست
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا من از دریچه فراتر نمیروم
دیوار روبرو
سر حد ناگشودهی دیدار است
اینجا چراغ خانهی همسایه
چشم مرا به خویش نمیخواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا در این دیار
درهاهمیشه سوی درون باز میشود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مهآلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقههای من آغاز میشود
اینجا چو من، غریب غمینی نیست
در وهم شب، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره میپیچد
آه ای عزیز دور
آیا تو در پناهِ کدامین در
یا در پسِ کدام درخت ایستادهای؟
آیا به شهر غربت من پا نهادهای؟
▨
نادر نادرپور از کتاب: صبح دروغین
هوشنگ ابتهاج | در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند

▨ شعر: در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
────────♬────────
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبارِ بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
شهریار | نوای نای عراقی

▨ شعر: نوای نای عراقی
▨ شاعر: شهریار
▨ با صدای: شاعر
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
─────♬──────
رهی از نوای نایم بزن و هوای نایی
که دمی چو نی بنالم به نوای بینوایی
به همان فریب طفلی، طرب جوانی از من
به چه جادویی جُدا شد که امان از این جدایی
چه دلی که بر جبینش همه داغ بی نصیبی
چه گلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی
به طبابتی که دانی بفرست درد عشقم
به علاج بیطبیبی و دوای بیدوایی
به خلوص خلوت شب که بر آر سر ز خوابم
به صفای اصفیا و به ولای اولیایی
در بارگاه نازم بگشا به رخ که آنجا
نه نیاز خودفروشی نه نماز خودنمایی
چه مقام کبریایی که فقیر خاکسارش
سر سروری برآرد بهمقام کبریایی
من اگر چه بندگی را بهخدا رسانده باشم
همه بندهام خدایا به تو میرسد خدایی
به کمند خود که صید دل عاشقان مسکین
بهنواز از آن اسیری برهان از این رهایی
بهستارهای سحر کن ره وادی شب من
که سپیده سر بر آرم به دیار روشنایی
به نوید آشنا و به صدای پای عاشق
در و دشت، نینوا کن به نوای آشنایی
به طواف کعبه، سنگ محک ریاضتت بود
که جدا شدیم از هم من و زاهد ریایی
بکشان به عاشقانم که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی
غزل عراقی ای دل نه چنان دمی گرفته است
که تو دم زدن توانی دگر از غزلسرایی
شب هجر بود و شمعم به زبان شعله میگفت
تو بهسوز شهریارا که تو سازگار مایی
نیما یوشیج | شکسته پر | با صدای احمد کیایی

▨ نام شعر: شکستهپر
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
نزدیک شد رسیدن مرغِ شکستهپر
هی پهن میکند پَر و هی میزند به در
زین حبسگاه سر
آواز میدهد به همه خفتگان ما
در کارگاهِ روشنِ فکرِ جوانِ ما
بیدار میکند همه شورِ نهان ما.
بر بام این سرای که کردش ستم نگون
استاده است همچو یکی گوی واژگون
میکاودش دو چشم
تا چهرههای مرگنما را کند جدا
از چهرههای خشم
تا فکرهای گمشدگان را
که کارشان همیشه ویرانه کردن است
و آثار این خرابیشان هر دم به گردن است
از فکرهای دیگر یک سوی تر کند.
تا نیم مردگان را
کافسرده شوقشان، هم از او با خبر شوند
اول به رنگهای دگر روی میکند
تردید میفزاید
در ساحتِ غبارِ پر از شکلِ جانور.
تصویر آتشی بنماید
با سوزشی دگر.
میسوزد آنچه بینی
وز خشم، چیزهای سیه میکند سفید
آنگاه مینماید از این سقفِ تیره سر
یعنی دمید از پس شام سیه سحر
نزدیک شد رسیدن مرغ شکسته پر.
▨
نیما یوشیج
دی ماه ۱۳۱۹
ضیاءالدین خالقی | پرنده

▨ نام شعر: پرنده
▨ شاعر: ضیاءالدین خالقی
▨ با صدای: ضیاءالدین خالقی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــ
پرنده
که از دستهای من
پَر زد
سال تحویل شد
اگرچه او
هنوز
پَرهایی از غم داشت
پرندهای که کبوترانه
آسمانِ بالایِ سرم را
چرخید و
چرخ زد
پرنده که از دستهای من...
پرنده که دستهایم را پرنده بود.
▨
ضیاءالدین خالقی
از کتاب پرندهها به نام تو، نشر همسایه
مهدی حمیدی شیرازی | بلای معلمی

▨ نام شعر: بلای معلّمی
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
صبح است و گاهِ شادی و هنگام خرّمی
شب از چمن گذشته و گلبرگ، شبنمی
آوازخوان چکاو خوش آهنگ در هوا
گیسوکشان بنفشهی سرمست بر زمی
ریزد نسیمِ گل ز دهانِ سپیدهدم
برکوهسار شادی و بر دشت خرّمی
گسترده مهر جامهی زرّین به تیغِ کوه
فرخنده کرده باغ به فرخنده مقدمی
خرّم کسی که شادی این صبح زآنِ اوست
وز تاب مهر، نیست چو من خاطرش غمی
گامی زند به مستی و آزادی و امید
وز دیوبچگان نبرد رنج همدمی
دو مرگ بود آنچه مرا پیر کرد و کشت
بیدادِ عشق بود و بلایِ معلّمی
گر بستمی به تربیتِ سگ میان خویش
به بود تا به تربیتِ نسلِ آدمی
سگ مردمی به سر برد و آشنا شود
وز آدمی نیاید جز نیش کژدمی
در کشوری که این ثمرِ دانش است و علم
پیداست کآن دیار کجایست و مردمی
نفرین بر آن کسی که در این ره چو من برد
زجری بدین گرانی و اجری بدین کمی!
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
هفتم بهمن ماه ۱۳۲۳ - تهران
از دفتر شعر: پس از یکسال (دیوان حمیدی)
صفحهی ۱۴۳
بیژن الهی | به سلمی (دفنِ سراشیبها)

▨ شعر: به سلمی (دفنِ سراشیبها)
▨ شاعر: بیژن الهی
▨ با صدای: شهروز
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
_________
حامیی دور بودهام از نورْ حالتی
قدرتی داشتهام آری
چون مردگان که قادرند ولی نه جُز به لطافتی
حامیند اگر پا سَرْشان نه جُز چُو علف بُگْذاری
راه از میانِ علف گرفتهام
که راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوانِ رفتهام
که بُردهام به جا و نبُردهام هیچ جا
اما عزیزم سَلْما
میخواستم کجا رسید
کنار این همه هرزابها
که سفر میکنند و برق میزنند
که برق میزنند در قلبِ علفها و ناپدید…
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نَمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گُذَر کند
مثل عمری که داشتم.
▨
از کتاب «دیدن»، انتشارات بیدگل، صفحهی۱۹۹
سروده شده در نوروز ۱۳۵۱، باغ وکیل آباد
───────♪ ───────
بیژن الهی جز شاعرانی است که متاسفانه هیچ قطعه ای با صدای خودش در دست نیست. از سویی جایگاه مهم او در شعر مدرن ایران، غیرقابلانکار است. به همین دلیل بر آن شدم تا تعدادی از آثار این شاعر را با صدای خودم اجرا کنم، تا جای او و شعرهایش، در بین شاعران معاصر خالی نماند
احمد حیدربیگی | نامهای به آسمان | متن کامل شعر

▨ نام قطعه:گردانهی نامهای به آسمان
▨ شاعر: احمد حیدربیگی
▨ با صدای: احمد حیدربیگی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
در آستانهی دریا فریاد میزنم
با ابر سر به شانهی کوه میگریم
با باد میشتابم و میتازم
مینشینم و میمیرم
در زیر این طاق زرّین در شیار زخمهایم واژه میکارم
امّا بهار نمیآید
باران نمیبارد
روزنی در سقف با ستون روشنی گردآلود
صبح و غروب را مینویسد بر دیوار
یک لحظه یک نفس یک پلک بر جای خود نمیمانم
هر روز بر شانهی زمین
در کائنات میچرخم و
هیچ نمیدانم
در قلمرو کدام کدام ستاره میگردم
من بیشتر از غریزه میخواهم
من بیشتر از حواس خود میدانم
من آگاهم از حقارت زمین
در بی کران بی پایان
و عمر ناچیزم در وسعت زمان
من مرگ را می شناسم
و می پرسم
فردا زمین هنوز در زیر پایم هست؟
یا دود می شود؟
باید پیش از مرگ نامه ای به آسمان بنویسم
برای فواصل نوری در عمق کائنات
با تصویری از شهر های زیر طاق
و از خودم
یک نقطه در ازدحام
شاید هنوز
از خدایان قدیمی کسی زنده باشد
و شاید سفینه ای از سر تفریح مرا برهاند
از اسارت طاق و کاخ های سرخ و سپید
و بیگ بن و ایفل
و رایشتاگ
و آدم های همیشه در پرواز با هیئت بلند پایه ی همراه
باید نامه ای به آسمان بنویسم
در طوماری بلند
با امضای من از جانب تمام گرسنه ها و لاغر ها
و تمام آبرو ها غرور های ریخته و شکسته
دست ها،جیب ها و سفره های خالی
و آدم های خمیده بر سکو هاو پله ها
و بازو های آس و پاس
در زیر سایه های مجانی
و گردن های کج لاغر در برابر میز ها و قب قب ها
و دهن های بسته ی پر از نفرین
و لب های پر از دشنام
باید نامهای به آسمان بنویسم
با امضای آدمهای زیر طاق
آدمهای به فکر فرار
آدمهای به فکر نجات
آدمهای بیقباله در پشت میلهها
آدمهای روی تختهای عمومی
آدمهای توی اردوگاه
پشت مرزها، توی سلولها
آدمهای بیسفر، آدمهای توی پارکها
با عینک و عصا
باید نامهای به آسمان بنویسم
با امضای من
و رستمهای دورهگرد
و آرشهای مسافرکش
و سهرابهای کلیهفروش
و تهمینههای خیابانی
شاید آدمهای فضایی
سمدار یا دمدار فرود آیند
و ما را بیابند
در زیر لایههای فراموشی
باید بنویسم به آسمان به قعر زمین
به چاههای فضایی
به غارهای باستانی
به کوه المپ، به زئوس
به سقراط و افلاطون
به اهرام ثلاثه، برای تمام فرعونها
باید بر کتیبه بنویسم
برای اعصار بیباروت، برای آدمهای بلندِ بیسکوت
برای آدمهای زیر باران
آدمهای زیر آفتاب
دور از چشم حقوق بشر، دور از سازمان ملل، دور از حمایت حیوانات
باید بنویسم
باید بنویسم
باید بنویسم
احمد شاملو | ترانهی اندوهبار سه حماسه

▨ نام شعر: ترانهی اندوهبار سه حماسه
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
تقدیمنامهی شاعر: برای عمران صلاحی
ـــــــــــــــــ
«ــ مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزهیی اندیشد.»
اینو یکی میگُف
که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود.
«ــ زندگی را فرصتی آنقَدَر نیست
که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گُزین کند.»
اینو یکی میگُف
که سرِ سهراهی وایساده بود.
«ــ عشق را مجالی نیست
حتا آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارد.»
والاّهِه اینم یکی دیگه میگُف:
سروِ لرزونی که
راست
وسطِ چارراهِ هر وَرْ باد
وایساده بود.
▨
احمد شاملو
شانزدهم اردیبهشتِ ۱۳۶۷
ــــــــــــ
از دفتر مدایح بی صله
کارو (کاراپت دردریان) | هذیان یک مسلول به مادرش

▨ نام شعر: هذیان یک مسلول به مادرش
▨ شاعر: کاراپت دِردِریان (مشهور به کارو)
▨ دکلمه و تنظیم: نامعلوم
ـــــــــــــــــ
همرهِ باد از نشیب و از فرازِ کوهساران
از سکوتِ شاخههای سرفراز بیشهزاران
از خروشِ نغمهسوز و نالهساز آبشاران
از زمین، از آسمان، از ابر و مه، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
میخراشد قلبِ صاحبمردهای را سوزِ سازی
ساز نه؛ دردی، فغانی، نالهای، اشکِ نیازی
مرغِ حیرانگشتهای در دامن شب میزند پر
میزند پر، بر در و دیوار ظلمت میزند سر
ناله میپیچد به دامانِ سکوتِ مرگگستر
این منم! فرزندِ مسلول تو مادر!
در باز کن! باز کن در باز کن تا ببینمت یک بارِ دیگر
چرخِ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبرِ هزاران ناله کنده بر جبینم
تارِ غم گسترده پرده روی چشِم نازنینم
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم
کوبهکو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینهام از دست این تک سرفهها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن مادر! ببین از بادهی خون مستم آخر
خشک شد، یخ بست بر دامانِ حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سربهسر دنیا اگر غم بود، من فریاد بودم
هر چه دل میخواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیّاد بودم
بهر صدها دختر شیرینصفت، فرهاد بودم
دردِ سینه آتشم زد، اشکِ تر شد پیکر من
لالهگون شد سربهسر، از خونِ سینه بستر من
خاکِ گور زندگی شد دربهدر خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه! چه دانی سل چهها کرده است با من، من چه گویم
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
نالهای هستم کنون در چنگِ یک فریادمرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستانِ دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعنِ مردم نیست، ای مادر، نصیبم
زیورم؛ پشتِ خمیده، گونههای گود؛ زیبم
نالهی محزون؛ حبیبم، لختههای خون؛ طبیبم
کشته شد، تاریک شد، نابود شد، روز جوانم
ناله شد، افسوس شد، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد، سل، سوز، نهانم
خواهی ار جویا شوی از این دلِ غمدیدهی من
بین چه سان خون میچکد از دامنش بر دیدهی من
وه! زبانم لال! این خونِ دل افسرده حالم
گر که شیر توست مادر... بیگناهم، کن حلالم
آسمان! ای آسمان! مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا؟ ویران که کردی پیکرم را
بس که بر سنگِ مزارِ عمر کوبیدی سرم را
فریدون مشیری | نرم نرمک میرسد اینک بهار

▨ نام شعر: نرم نرمک میرسد اینک بهار (خوش به حال غنچه های نیمه باز)
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: فریدون مشیری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــ
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخههای شسته، بارانخورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبزِ بید
عطر نرگس رقص باد
نغمهی شوقِ پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید، تهیست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
▨
فریدون مشیری از دفتر شعر ابر و کوچه
قیصر امینپور | بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

▨ نام شعر: بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
▨ شاعر: قیصر امین پور
▨ با صدای: قیصر امین پور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقهٔ پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده ی آیندههای ما
▨
قیصر امینپور
از دفتر شعر دستور زبان عشق
نصرت رحمانی | ای بی تو من خراب

▨ نام شعر: ای بیتو من، خراب
▨ شاعر: نصرت رحمانی
▨ با صدای: نصرت رحمانی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
ای بیتو من، خراب!
شب بیتو خستهاست.
ای بیتو من سراب
دیگر شتاب، توان را شکستهاست.
در من، منی بهپاست،
اما نرفته دلشدهای در عمیقِ خواب.
جدایی، چه خیمهای
در شهر بسته است
اما... نرفته دلشدهای در عمیقِ خواب.
ای دیدهات شراب!
{جرعه} نگاهی
ای بیتو دل خراب، {تباهی}.
در کُنه من، غمِ تو در این پُر ستوه شب
پرواز میکُند.
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لِرد.
ای بیتو من، خراب!
{ای بیتو من، خرابِ خرابی!}
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیدهاند
در روی خاک.
این ظلم نیست؟
ای بیتو من، خراب!
ای بیتو من، خراب!
شب، بیتو خسته است؛
من، بیتو خستهام،
و جدایان
درهمشکستهاند.
ای بیتو،
ای سراب!
▨
نصرت رحمانی
از دفتر شعر «میعاد در لجن» چاپ شده به سال ۱۳۳۵
ــــــــــــــــ
پینوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
سیمین بهبهانی | شتر

▨ نام شعر: شتر (نگاه کن به شتر آری)
▨ شاعر: سیمین بهبهانی
▨ با صدای: سیمین بهبهانی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــ
و نگاه کن به شتر، آری، که چهگونه ساخته شد، باری
نه زآب و گل که سرشتندش ز سراب و حوصله پنداری
و سراب را همه میدانی که چهگونه دیدهفریب آمد
و سراب هیچ نمیداند که چهگونه حوصله میآری
و چهگونه حوصله میآری به عطش، به شن، به نمکزاران
و حضورِ گستره را دیدن به نگاهی از سرِ بیزاری
و نگاه کن که نگاه اینجا ز شیار شوره نشان دارد
چو خطوطِ خشک پس از اشکی که به گونههات شود جاری
و به اشک بین که تهی کردت ز هر آنچه مایی آگاهی
و تو این تهیشده را باید ز کدام هیچ بینباری
و در این تهیشده میبینی هَیَمانِ اُشترِ عَطشان را
که جنون برآمده با صبرش نرود سبک به گرانباری
و جنون دو نیشهی رخشان شد، به صف خشونت دندانها
که ز صبر کینه به بار آید که ز کینه، زخم شود کاری
و نگاه کن که به کینتوزی رگ ساربان زده با دندان
ز سراب حوصله تنگ آمد، و نگاه کن به شتر، آری
فروغ فرخزاد | طناب ِ دار

▨ نام قطعه: طناب دار
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: فروغ فرخزاد
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
من از جهانِ بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طنابِ دار تو را میبافند
▨
فروغ فرخزاد
ــــــــــــــــ
پینوشت: این گردانه تنها شامل چند سطر از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است. که به انتخاب من تنظیم شده است
یدالله رویایی | دلتنگیها ۱

▨ شعر: دلتنگیها شماره یک
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دوردست عمر،
تا سرزمین میلادم،
صدها هزار فرسخ بود.
با اسبهای خسته كه راه دراز را
توفان ضربههای سم آرند ارمغان،
با بوی خیس یال،
و طبل بیقرار نفسها،
پرواز تازیانهی خود را فراز راه
افراشتم.
انبوه لال فاصلهها را
-این خیل خیرگیها را زیر پای خویش،
انباشتم.
دیدم كه شوق آمدن من،
یكباره ازدحام عظیم سكوت شد
دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایهای كه سوخته ز آوارگی، هنوز
در آفتابها،
دنبال لانهی تن من
میگردد.
تنهایی زمین من، آنجا
با صد شكاف بیهده، رویای سیل را
خندیده است
پیشانی شكستهی باروها،
راز جهان برهَنِگی را به چشم دهر،
باریده است
اوج منارهها،
كز هول تند صاعقه سرباختند،
در بیزبانیاش -همه سرشار سنگ-
خاموش مانده، وسعت شنهای دور را
اندیشه میكند:
شاید گریز سایهی بالی؟
شاید طنین بانگ اذانی!...
آن برجهای كهنه، كه ماندند
بیبغبغوی گرم كبوترها،
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها، بیدار میكنند
و ریگزارها -كه نشانی ز رود و دشت-
گویی درختها و صداها را،
تكرار میكنند
انصاف ماهتاب،
در خواب جانورها،
و خار بوتهها،
شبهای شب تقدس میریزد
و از بلند ریخته بر خاك،
-از یادگار قلعهی مفقود-
سودای اوج و همهمه میخیزد
و بامها به ریزش هر باران
غربال میشوند
-با خاكهایشان كه زمان گرسنه را،
در آفتابهاش به زنجیر دیدهاند-
اندامهای نور، به سودای سایهها
پامال میشوند
-با فوجشان كه ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیدها
احمد شاملو | به معجزه باور کن | شعری منتشر نشده از شاملو

▨ نام شعر: به معجزه باور کن
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
سه تابوتِ فریب
سی کرور قاریِ موهوم، در رواقِ ملال!
تاریخِ تاریک
از فراسوی فراموشی
با دهانِ غبار استمدادِ معجزه میکند
که باکرهئی در مراسم هفتاش
عنینی هزار ساله به دنیا آورده است!
با نگاهِ ای شگفت
به چه مینگری؟
به چه مینگری از بامِ حیرت
با نگاهِ رنجات؟
طومارِ بیانتهای مردگان را شماره مکن!
کنار ضریحِ آستانهی قدسی
دی تکبیرگویان از پگاه
پیرهکرکسی قناری میخوانَد!
گزارش رسمیِ روزنامهی صبح است این:
به معجزه باور کن!
▨
احمد شاملو - ۱۳۳۲
این خوانش در سال ۱۳۷۳ و در استکهلم سوئد انجام شده است.
لازم به ذکر است که این شعر هرگز اجازه چاپ نگرفت و در هیچ کتابی چاپ نشد
شمس لنگرودی | بهار

▨ نام شعر: بهار
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
حیف نیست
بهار باشد
تو نباشی!
از بس غلتید
تختهسنگِ سیزیف
به سنگریزه بدل شد.
فردا آمدنی است
حرفی در میان نیست
اما از کجا در ارابهٔ او ما نیز بوده باشیم؟
برخیز و بیا
برخیز و به جاده نگاه نکن
که همیشه خود را به تاریکی میزند
فهمیدهام هرکس چراغ جادهٔ خود باید بوده باشد.
زندگی! چقدر سر به سرم میگذاری
خودی به نظر میرسی
با تو که قهر میکنم میفهمم که مرا نمیشناسی.
حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی؟
▨
شمس لنگرودی
شفیعی کدکنی | خونریزی خزان | صدای شهروز

▨ نام شعر: خونریزیِ خزان
▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی
▨ با صدای: شهروز
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
چگونه دوست ندارم من این دیاران را
که هر شقایقش آیینهای است یاران را
تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاریست
چو یاد آورم آن روشنیتباران را
سپیده آینهگردانِ روحشان بادا!
که روشنایِ دگر داد روزگاران را
بهارِ زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز
اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
مخور فریبِ دروغ این سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزیِ خزان کوشد
که روحِ باغ فرامُش کند بهاران را
▨
محمدرضا شفیعی کدکنی
جلال خالقی مطلق | رباعیات بخش سوم

▨ نام شعر: ترانههای خالقی (بخش سوم)
▨ شاعر: جلال خالقی مطلق
▨ با صدای: جلال خالقی مطلق
▨ موسیقی: بداههنوازی سه تار کیا طبسیان در ماهور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
آن خانه که من در آن شدم زاده، کجاست؟
وآن دایه که بوسه بر لبم داده کجاست؟
دل از غمِ یادِ کودکی خون شدهاست
آن جامِ بلور و شیشهی باده کجاست؟
▨
گلچین چو برید شاخِ گل از پاچین
گل گفت به ناکام چنین با گلچین؛
امروز به شیراز دمی خندیدیم
فردا ببَرَد غبارِ ما باد به چین
▨
جز خوردنِ می نمانده کاری باقی
جز بارِ غمش نمانده باری باقی
از آنهمه یارانِ وفادار که بود
غیر از می و غم، نمانده یاری باقی
▨
اکنون که ز عمر چند سالی باقیست
از بهر شراب، خردهمالی باقیست
در چهرهی یار خط و خالی باقیست
دریاب گرت هنوز حالی باقیست
ــــــــــــ
دکتر جلال خالقی مطلق
از کتاب شعر «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشه
ـــــــــــ
جهت حمایت از دکتر خالقیمطلق، پیشنهاد میکنم کتاب رباعیات ایشان با نام «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشه را تهیه کنید. نسخهای صوتی نیز، مشتمل بر حدود صد رباعی از کتاب، با صدای گرم خود ایشان در فیدیو موجود است که پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید.
این تذکر لازم است که صدا و تنظیم آن کتاب صوتی، با آنچه در اینجا ارایه میشود، متفاوت است.
در اینجا تعداد بسیار محدودی از این رباعیات ارایه میشود تا صرفا شما عزیزان با سبک شعری ایشان آشنا شده و به تهیه آثار ایشان مصر گردید. امیدوارم خدشهای به کپیرایت اثر وارد نگردد.
دکتر مهدی حمیدی شیرازی | مردم گیاه

▨ نام شعر: مردم گیاه
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
ما آزمودهایم حریفان چه ابلهند
از قامت کلام برازنده کوتهاند
پیر طریقتند بهشهر ادب ولی
در راه ملک شعر چو طفلان گمرهاند
مسندنشین خرگه فضلند و ایدریغ
هنگام نقد شعر همان میخ خرگهاند
خردند و كوهپیکر، کاهند و کُه نشین
مانند مویِ پیل نزاران فربهاند
در لاف برگشادهترند از دهان شیر
در ذوق درکشیدهتر از چشم روبهاند
پنداشتی که معنی مردمگیاه چیست؟
آنک نهمردمی که به مردم مشابهاند
صفرند و خودبخود نه سزاوار اعتنا
زاعداد دیگر است اگر معتنابهاند
لنگند و ایستاده چو نیلوفر از چنار
پستند و سربلند که میرآخورِ شهند
مشتی سگاند؛ مردهخور و استخوانپرست
کز سایهی قبور به عیش مرفهاند
بر روح مرده گرمترند از دم جحیم
بر جان زنده سردتر از باد دیمهاند
تا یوسفی به چاه نیفتد عزیز نیست
اینان اسیر یوسف افتاده در چهاند
خاموش و آفرینخوان وینهردو نابهجا
سرشان ز تن جدا که خروسان بیگهاند
معنای "اَه" به هیچ کتابی نیافتم
وینان درست و راست همان معنی اهاند
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
از کتاب شبی هم در آغوش دریا - صفحه ۴۷۷
بیست و سوم خرداد ماه ۱۳۴۱ - تهران
منوچهر آتشی | کجای جهان بگذارمت؟

▨ نام شعر: کجای جهان بگذارمت؟
▨ شاعر: منوچهر آتشی
▨ با صدای: منوچهر آتشی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
کجای جهان بگذارم ات
تا زیباتر شود آنجا؟
ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گرداندهام
کاکل گلبویت را
به هر ستاره
تاری دادهام
طُرّهای به هر منظومه
به هر کهکشان دستهای
به کیهان
عطری دادهام
که میگردد گیج
گرد خویش
کوچه به کوچه رفتهام
شهر به شهر
دیار به دیار
نامات را
به یاد هر پنجره آوردهام
به یاد هر چارراه
به یاد هر بندر
و فرودگاه
تا نظام یافته
آشناییها
نظام یافته
تپشها
و جهانی شده
زبان ِاندوه
برگ به برگ
بردهام طراوت رخسارت را
با بال پروانه و تار موی نسیم
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
و سبزینهی جانت را
قسمت کردهام
میان خشکهای جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خُرّمت
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آنجا؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغهای جهان دادهام
نامت را
و چشمانت را
به آسمان دادهام
تا ببینی مرا هم
که نمیبینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستارهی مَساماتم
در کوره راه ِ گندم
آن جفت شادبال ِ سبک پا را میبینی؟
آن جفت ِ بال در بال
که در گذار ِ خود
گلبرگهای سرخ شقایق را
مثل هزار گلهی پروانه
از خواب ِ سرخ ِ رنگ
بیدار میکنند؟
آن زائران مشهد ِ دیدار
آن آهوان رعنا
آن
محمدعلی بهمنی | لال پرست

▨ نام شعر: لالپرست (کمالِ دار برای من کمال پرست)
▨ شاعر: محمدعلی بهمنی
▨ با صدای: محمدعلی بهمنی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
___________
شدیدا به شما پیشنهاد میکنم آلبوم صوتی «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» را از بیپ تیونز تهیه کنید. این آلبوم شامل ۱۳ غزل ناب، با صدای شاعر است.
___________
در این زمانهی بی هایو هویِ لالپرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیلوقال پرست
چگونه شرح دهم لحظهلحظهی خود را
برای این همه ناباورِ خیالپرست؟
به شبنشینیِ خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلالپرست
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پایِ هرزهعلفهای باغِ کالپرست
رسیدهام به کمالی که جز اَنالحق نیست
کمالِ دار برای منِ کمالپرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمیِ (چشم تنگی) نامردمِ زوالپرست
▨
محمدعلی بهمنی
از کتاب شعر: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
صفحهی ۱۹
حمدعلی بهمنی
از کتاب شعر: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
صفحهی ۱۹
ــــــــ
در خوانشِ شاعر از مصرع آخر، گفته شده «تنگ چشمیِ» ولی در کتاب (چاپ هشتم در اختیار بنده هست) نوشته شده: «چشم تنگی»
احمد شاملو | بیابان را سراسر مه گرفته است

▨ نام شعر: مه (بیابان را سراسر مه گرفته است)
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
بیابان را سراسر مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیانِ گرمِ مه، عرق میریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است. [میگوید به خود، عابر] سگانِ قریه خاموشاند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در
درگاه میبیند، به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح میپایید مردانِ جسور از خفیهگاهِ خود به دیدارِ عزیزان بازمیگشتند.»
□
بیابان را
سراسر
مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
بیابان، خسته لببسته نفسبشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق میریزدش آهسته از هر بند…
▨
احمد شاملو - ۱۳۳۲
از دفتر شعر هوای تازه
چاپ شده به سال ۱۳۳۶
قیصر امینپور | میخواهمت چنان که شب خسته خواب را

▨ نام شعر: میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
▨ شاعر: قیصر امینپور
▨ با صدای: شاعر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
────────
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بیتابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را
مهدی اخوان ثالث | آخر خط

▨ نام شعر: آخرِ خط
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
رسیدهایم من و نوبتم به آخر خط
نگاه دار، جوانها بگو سوار شوند.
▨
مهدی اخوان ثالث
متخلص به م. امید
نیما یوشیج | قو

▨ نام شعر: قو
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
صبح چون روی میگشاید مهر
روی دریای سرکش و خاموش
میکشد موجهای نیلی چهر
جبّهای از طلای ناب به دوش.
صبحگه، سرد و تَر، در آن دمها
که ز دریا نسیم راست گذر،
گل مریم، به زیرشبنمها
شستشو میدهد بر و پیکر.
صبحگه، کهانزوای وقت و مکان
دلرباینده است و شوق افزاست،
بر کنارِ جزیرههای نهان
قامت با وقار قو پیداست.
آنچنانی که از گلی دسته
پیش نجوای آبها تنها،
وسط سبزهی خزهبسته
تنش از سبزه بیشتر زیبا.
میدهد پایِ خود تکان، شاید
که کُند خستگی ز تن بیرون.
بالهای سفید بگشاید
بپرد دربرابر هامون.
بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیبِ فضای مثل سحر،
برود ازجهان خیرهی ما
بزند در میان ظلمت، پَر.
برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست،
در خطِ روشنی چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خورِ قوست.
لکّ ابری که دور میمانَد
موجهایی که میکنند صدا،
وندر آنجا کسی نمیداند
که چه اشکال میشوند جدا.
لیک مرغ جزیرههای کبود،
در همین دم که او به تنهایی
سینه خالی ز فکر بود و نبود
میکند فکرهای دریایی.
نظر انداخته سوی خورشید،
نظری سوی رنگ های رقیق
با تکانی به بالهای سفید
بجهیدهست روی آبِ عمیق.
برخلافِ تصورِ همه، او
مانده دیوانهی حکایت آب
گر کسی هست یا نه، ناظرِ قو
قو در آغوشِ موجهاست به خواب.
▨
نیما یوشیج
بیستم فروردین ماه ۱۳۰۵
احمد شاملو | آی عشق

▨ نام شعر: آی عشق (بر سرمای درون)
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
□
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهرهی سُرخات پیدا نیست.
□
غبارِ تیرهی تسکینی
بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگِ آشنایت
پیدا نیست.
▨
احمد شاملو - ۱۳۵۱
ــــــــــــ
از دفتر ابراهیم در آتش
شامل شعرهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲