شعر | با صدای شاعر
شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلیلیستها را ببنید. برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید. 🔁 لینک کانال تلگرام https://t.me/schahrouzk 🔁لینک ساندکلاد https://soundcloud.com/shah-rouz
ایرج جنتی عطایی | تا گل سرخ شدن
▨ نام شعر: تا گل سرخ شدن
▨ شاعر: ایرج جنتی عطایی
▨ با صدای: ایرج جنتی عطایی
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
──── ♪ ────
این شعر در رثای خسرو گلسرخی سروده شده
────────
باغبان، پیر ِ گریان ِشبیخون خورده، گفت:
-" بی تو ای غنچه گل سرخ
همه گلهایم، گل ِ حسرت شدهاند
و نسیم، بوی بیباوری و تسلیم
بوی تن در دادن دارد
▨
خاک اگر خاک کرامت باشد
دهن ِ باغ پر از فریاد است
و درخت، سرخی ِ کینهی گل را میسراید
با خشم
کاش؛ ای کاش باز در باغ، گل ِسرخی بود
باغبان بر سر نعش ِ گل ِ سرخ نشست
گل ِسرخ، آخرین سرخ گل ِخونآلود
گل شهیدِ نعرهی باغستان
گل سرخ، تیرباران شدهی جوخهی یخ
زیر رگبار ِ زمستانی ِ شب
خواب آزادی رویش می دید
▨
قلب سبز گل سرخ
با صدایی خونین در شب باغ سرود:
-"از شب سرد زمستان تا سحر
سحر سرخ بهار
فاصله فریاد است
تا گل ِ سرخ شدن راهی نیست
می توانی گل سرخی باشی"
باغبان اشکش را با پر ِ شال ِچهل تکه زُدود
▨
سیام بهمن ماه ۱۳۵۳
ایرج جنتی عطایی
هوشنگ چالنگی | تو پرندهی نقرهگون
▨ نام شعر: تو پرندهی نقرهگون
▨ شاعر: هوشنگ چالنگی
▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
تو پرندهی نقرهگون و
گلهای صخره را نخواهی دید
اینجا
که سایههای اشباحی
تن به مرگ نمیسپرند
پس کنار این سوتهای بخشنده
که میگذرند و
نفس این نقره
که فرومیریزد
بمان و نگاه کن
گیاهی بومی را
که روح اقلیمی خویش به تماشا نهاده است
اما من دورم دور و
میتوانم درین یالها بخزم و
مرگ را تحقیر کنم
برخاستهام
ولی به یاد نمیآرم
خلوتی را که برای وداع داشتم
کمان کشیده میشود و من
شانههایم را از آهی طولانی
بیرون میبرم.
▨
هوشنگ چالنگی
از دفتر شعر زنگولهی تنبل
فروغ فرخزاد | عاشقانه | بدون سانسور
▨ نام شعر: عاشقانه
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
ــــــــــــــــ
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست، درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو، تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم به راه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران...
محمد مختاری | دانوب خاکستری
▨ نام شعر: دانوب ِ خاکستری
▨ شاعر: محمد مختاری
▨ با صدای: محمد مختاری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
______________________
آن اتفاق که روزی باید میافتد آیا افتاده است؟
یا من هنوز باید از این سو به آن سوی دنیا بگذرم
و چشم در چشم بگردانم بگردم بر خطی که رویا در انتهایش ثابت میماند؟
تا آمدم درخشش خورشید را بر برف خاموش و یکدست تماشا کنم
تاریکی و هیاهو نگاه و شیشه را فرو بلعید و محو شد مسافتشمار
تاریخ در فضای سیاهی معلق است
و کش میآید در نقطهچینی سفید که سرعت میگیرد دمبهدم
اینجا کجای دنیاست؟
بعد از درختهای سپیدی که دیدهام
بعد از هزار رود که میباید آبی میزد (اما قطعا سیاه میزدهست)
تازه عبورم از جنگلهاییست که بوی خاسکتری میپیچانند
از کوره راههای پوشیده
همراز استخوانی کسانی که چشم میگشودهاند از دودی خاکستری به ابری خاکستری
که سایه میانداخته است بر رویا و جنایت
از کورههای دیروز فاصلهای نیست تا این حافظه که محو میگذرد
از این تونل که بگذرم انگار باز میخواهد اتفاق بیفتد
خانه چه دور مانده است و گورستانها چقدر تکرار میشوند
▨
محمد مختاری - وین لینتس ۲۶ بهمن ۱۳۷۴
از مجموعه شعر وزن دنیا صفحهی ۹۳
______________________
این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی نه ماه پیش از قتل دردناک او
تورج نگهبان | سفری در پیش است
▨ نام شعر: سفری در پیش است
▨ شاعر: تورج نگهبان
▨ با صدای: تورج نگهبان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
سفری به بلندای زمین تا خورشید
و به پهنای دیار تردید
سفری به فراسوی جهانِ خاکی
عالمِ افلاکی
در گذرگاهِ غریبی که نه صبح است و نه شام
نه نشان است و نه نام
نه خزانی، نه بهار
نه زمانی در کار
ساعتِ قلب ز کار افتادهست
با زمان، جان دادهست
سفری نرم و سبک
به سبکبالیِ پرواز خیال
بینیاز از پر و بال
بینیاز از همه خوبی و بدی
کینههای ابدی
حیله و دانشِ انسانِ دوپا
آدمِ سربههوا
آدم؛ این ذرهی ناچیز بزرگ
آدم؛ این برّهی در قالب گرگ
جُنگی از حادثهی اوج و حضیض
مشتی از فلسفهی ضد و نقیض
گاه تا عرشِ خداوند در اوج
گاه بر کشتیِ بشکسته ز موج
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
من از این سفر دور و دراز
بازمیگردم و، باز
دوست دارم که تو با من باشی
همه با من باشند
همه اینها که کنون اینجایند
یا که بعد از من و ما میآیند
همهی ما که به یک شاخهی بودن وصلیم
همهی ما که ز یک خون و هزاران نسلیم
همه آنان که تواناییِ معنا دارند
همه آنان که دلی عاشق و شیدا دارند
دوست دارم همه با من باشند
غمِ من، دوستِ من،
دفتر من، عشق
فرزند، پدر، مادرِ من
دوست دارم همه با من باشند.
▨
تورج نگهبان
یدالله رویایی | دلتنگیها ۱۷
▨ شعر: دلتنگیها ۱۷
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنگاه كویر ِمشكل را
از فاصله ساختند
آغاز مرغ بود
آغاز بال پایدار
و مرغ اول جهان ناگاه
وقتی كه كویر مشكل را
از فاصله ساختند
فریادی سخت بركشید
و سمت شنها را آشفت
فریاد میان آب افتاد
و آب
با زمزمه تارهای صوتی را لرزاند
و حافظهی قنات را باد آزرد
وقتی كه تارهای صوتی
در گوشت آب
میلرزید
▨
شعر شماره ۱۷ از مجموعه دلتنگیها
شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶
چاپ اول: ۱۳۴۶
ــــــــــــــــــــــــــــ
تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۶ است
بیژن الهی | دو قطبِ یک رخوت
▨ شعر: دو قطبِ یک رخوت
▨ شاعر: بیژن الهی
▨ با صدای: شهروز
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
─────♪ ─────
میمانی و
چُرتی کوتاه
با آبیی دخترانهی بدقولیها. ـ
در گُلخانهی سایه دار
که دَم کردهست.
و نورِ چشم
که پُشتِ شیشهها را روشن
نگاه میدارد، ـ
که تو نمیآید.
▨
از کتاب «دیدن»، انتشارات بیدگل، صفحهی۵۳
سروده شده به سال ۱۳۴۹
───────♪ ───────
بیژن الهی جز شاعرانی است که متاسفانه هیچ قطعه ای با صدای خودش در دست نیست. از سویی جایگاه مهم او در شعر مدرن ایران، غیرقابلانکار است. به همین دلیل بر آن شدم تا تعدادی از آثار این شاعر را با صدای خودم اجرا کنم، تا جای او و شعرهایش، در بین شاعران معاصر خالی نماند
شهیار قنبری | دوبارهها
▨ نام شعر (ترانه): دوبارهها (ساعت عاشق شدن)
▨ شاعر: شهیار قنبری
▨ با صدای: شهیار قنبری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
دوباره ماهی ِ سرخ، دوباره آبی ِ آب
دوباره عیدی من؛ غزلای تُرد ِ ناب
دوباره دستای تو سفرهی هفت سین ِ من
وقت ِ تحویل ِ بهار، ساعت ِعاشق شدن
دوباره مادربزرگ رخت ِ نو سوزن زده
تخممرغ ِ رنگی هم از قفس در اومده
ساز ِ پُر ناز ِ تو کو؟ نُت به نُت از ما بگو
از ترانه چکّه کُن در بهار ِ شست و شو
دوباره لمس ِ علفِ، عطر ِ زاییدن ِ گل
دوباره رنگینکمون روی ِ تنهایی ِ پل
دوباره قایمموشک سر ِ چارراه ِ شلوغ
دوباره عید دیدنی از غزلهای فروغ
قصهی دوبارهها، سکهای به نام ِ ما
دوباره شهزادهای عاشق ِمرد ِ گدا
ما باید دوباره بچگی کنیم
سبزی بهارو زندگی کنیم
یغما نیشابوری | چه آتشی است مگر
▨ نام شعر: چه آتشی است مگر
▨ شاعر: حیدر یغما (متخلص به یغمای نیشابوری)
▨ با صدای: یغما نیشابوری
♬ موسیقی: کیهان کلهر
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
چه آتشی است مگر در درونِ پُر مَحَنام
که جان خلق بسوزد ز گرمیِ سخنم
چه شد که آن همه شوق ِ گل و گلستانها
خرابهها شد و چون مرغ ِ شبگزین وطنم
بزرگِ مجلس وعظم؛ کجاست دستارم؟
امیر ِ محفل ِ علمم، دریدهپیرهنم
رمیده چرخ به ویرانم و نمیگوید
که من به بزم ادیبان امیرِ انجمنم
کنم ز دام ِ جهان میل ِ بر گذر یغما
ولی فسوس که پابند ِریسمان ِ تنم
مهدی فرجی | عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن
▨ نام شعر: عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن
▨ شاعر: مهدی فرجی
▨ با صدای: مهدی فرجی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
این مستهای بیسروپا را جواب کن
امشب شبِ من است، مرا انتخاب کن
مهمانِ من تمامی اینها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن
تمثال شاعرانهی درویش را بکَن
عکس مرا به سینهی دیوار قاب کن
هی قهوهچی! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال، روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازهی عشقی که داشتم
در خمرههای کهنه بخوابان، شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنهام
ماهیچهی فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسهای بده، از سُکر جرعهای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن
دستم تهی است هر چه برایم گذاشتی
با خندههای مشتریانت حساب کن
▨
مهدی فرجی
اردلان سرفراز | شانههایت | با صدای شاعر
▨ نام شعر (ترانه): شانههایت
▨ شاعر: اردلان سرفراز
▨ با صدای: اردلان سرفراز
▨ موسیقی پسزمینه: قطعهی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪهای ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ میگذارم
ﻋﻘﺪﻩی ﺩﻝ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪی ﺑﯽﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ
ﺍﺯ ﻏﻢ ِ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﯽﻫﺎ، ﺑﻐﺾﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارم
ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارم
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ِﻣﻦ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻻﯾﺶ ِ ﺗﻦ
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻦ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﺻﺪﻫﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺭﺩ، دست ِ تو آیینهدارش
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩی ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷﯽ ﭼﺸﻢ ِ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺼﻪﻫﺎ و ﮔﻔﺘﮕﻮهاﺳﺖ
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺬﺑﻪی ﻣﺤﺮﺍﺏ ِ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
در هوای دیدنت یک عمر در چلّه نشستم
ﭼﻠّﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺪﻡ ِ ﻋﺸﻘﺖ ﺷﮑﺴﺘﻦ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﻐﺾ ِ ﺳﺮﮔﺮﺩاﻥ ِ ﺍَﺑﺮﻡ، ﻗﻠّﻪی ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ تو
ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
دوست دارم
عمق ِ چشمان ِتو؛ این دریای شفاف ِ غزل را
بینیاز از این زبان ِ لال ِ گفتن، دوست دارم
ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
دوست دارم
▨
شاعر: اردلان سرفراز
آهنگساز: فرید زلاند
تنظیم کننده: منوچهر چشمآذر
خواننده: هایده
رهی معیری | آتش خاموش
▨ (نام شعر: آتش خاموش (نه دل مفتون دلبندی
▨ شاعر: رهی معیری
▨ با صدای: رهی معیری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
نه دل مفتون ِ دلبندی، نه جان مدهوش ِ دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان ِ بینصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی؛ نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم اُلفت؛ نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت ِ واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کردهای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل ِ شبها چو کوکبها
به اقبال ِ شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
لایق شیرعلی | غمهات مبارک باد
▨ نام شعر: غم هات مبارک باد
▨ شاعر: لایق شیرعلی
▨ با صدای: لایق شیرعلی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تاب و تبت بینم، بیخوابِ شبت بینم
هر لحظه و هر ساعت، حالِ عجبت بینم
دارا شدهای ای دل، غمهات مبارک باد!
از سنگ شرر خواهی، از یار نظر خواهی
از موی مدد جویی، از عشق اثر خواهی
بینا شدهای ای دل، پیدات مبارک باد!
لبریز هوسهایی، سرشار تمنایی
در سینه نمیگنجی از شوق دلآرایی
احیا شدهای ای دل، احیات مبارک باد!
پهنای جهان گردی، پیدا و نهان گردی،
گه سبزهصفت رقصی، گه برگ خزان گردی
«عاشق شدهای ای دل صودات مبارک باد»
طغیان دگر داری، جولان دگر داری
سر میزنی بر سینه، طوفان دگر داری
دریا شدهای ای دل، دریات مبارک باد!
گه حال من آموزی، گه در غمِ خود سوزی
گه شعله زنی پیچان، تا هستیام افروزی
زیبا شدهای ای دل، دنیات مبارک باد!
▨
لایق شیرعلی
Дар тобу табат бинам, бехоби шабат бинам,
Ҳар лаҳзаву ҳар соат ҳоли аҷабат бинам,
Доро шудаӣ, эй дил, ғамҳот муборак бод!
Аз санг шарар хоҳӣ, аз ёр назар хоҳӣ,
Аз мӯй мадад ҷӯйӣ, аз ишқ асар хоҳӣ,
Бино шудаӣ, эй дил, пайдот муборак бод!
Лабрези ҳавасҳоӣ, саршори таманноӣ,
Дар сина намегунҷӣ аз шавқи дилорое,
Эҳё шудаӣ, эй дил, эҳёт муборак бод!
Паҳнои ҷаҳон гардӣ, пайдову ниҳон гардӣ,
Гаҳ сабзасифат рақсӣ, гаҳ барги хазон гардӣ,
«Ошиқ шудаӣ, эй дил, савдот муборак бод!»
Туғёни дигар дорӣ, ҷавлони дигар дорӣ,
Сар мезанӣ дар сина, тӯфони дигар дорӣ,
Дарё шудаӣ, эй дил, дарёт муборак бод!
Гаҳ ҳоли ман омӯзӣ, гаҳ дар ғами худ сӯзӣ,
Гаҳ шӯъла занӣ печон, то ҳастиям афрӯзӣ,
Зебо шудаӣ, эй дил, дунёт муборак бод!
▨
Лоиқ Шеръалӣ
شمس لنگرودی | تبعیدی خویش
▨ نام شعر: تبعیدی خویش
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
دوستان من
انگار حرفهایتان شنود میشود
از شادی نگویید
از آرامش نگویید
سرنوشتتان را باد بر شنهای کویر مینویسد
که سرگردانیتان پایانی ندارد
آیا جهنم نامِ دیگر این جهان نیست؟
و زندان نامِ دیگرِ قلبِ من؟
بچههای عزیز
چشمهای بیپناه شما کافیست
که گلولهها گریان به کارخانهی خود برگردند
و سربازخانهها
بدل به مغازهی اسباببازی شوند
قلب نازکتان
دریاچهی اشک است
و یگانه پناهِ شما
پیراهنِ مادران شما
دوستانمان
ببخشید ما را
ما تبعیدی خویشیم
و در تن خود غریبیم
▨
شمس لنگرودی
فروغ فرخزاد | پری ِ کوچک ِ غمگین
▨ نام قطعه: پری کوچک غمگین
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: فروغ فرخزاد
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
در اتاقی که به اندازهی یک تنهاییست
دلِ من
که به اندازهی یک عشق است
به بهانههای سادهی خوشبختیِ خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهی خانهیمان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازهی یک پنجره میخوانند
آه سهم من این است
سهم من این است
سهم من
...
آسمانیست که آویختن پردهای آن را از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پلهی متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغِ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
"دستهایت را
دوست میدارم"
...
{من} پریِ کوچکِ غمگینی را
میشناسم که در اعماق اقیانوسی مَسکن دارد
و دلش را در یک نی لبکِ چوبین {چوبی}
مینوازد آرام، آرام
پریِ کوچکِ غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
▨
فروغ فرخزاد
ــــــــــــــــ
پینوشت اول: این قطعه گردانهای است که تنها شامل برخی از بندهای شعر «تولدی دیگر» است که به انتخاب من تنظیم شده.
پینوشت دوم: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
رضا براهنی | دف
▨ شعر: دف
▨ شاعر: رضا براهنی
▨ با صدای: رضا براهنی
▨ موسیقی ها از مجید آهنگر و نبیل یوسف شریداوی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
تقدیم نامهی شاعر: به آیدین آغداشلو
ـــــــــــــــــ
دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شب
دفماهها
فرياد فاتحانهی ارواحِ هایهای و هلهله در تندري ست كه ميآيد
آری، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدنی ست كه
ميخواهد فرهاد
دف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان است
و نيز دمانتر باد!
دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِ
آسمان، به دف روحِ من بِدف!
شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديد
من، بعد از اين شب توفانی
تا صد هزار سال نخواهم خفت
شب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف!
مهتاب را
با روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظه
میدهم قسم، دفِ خود را رها
نكن!
ای كردِ روح!
گيسو بلند!
قيقاجچشم!
ابرو كشيده سوي معجزهها، معجرِ هوس!
خشخاشچشم!
خورشيدلب!
دزدِ هزار آتش، ای قاف! اي قهقهِ گدازهی مس در تب طلا،
دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود
را رها نكن!
سيارههایَ دف
در باغهای چلچله میكوبند
دفدفددفددف
از اين قلم
چون چشم تو
خون میچكد
دفدفددف
يك زن كه در سواحل پولاد میدويد
فرياد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از ياد بردهای؟
دف صورت طلايی ماه تمام را از آسمان به زن ايثار كرد
دفدفددفددف
دفدفددفددف
دفدفددفددف
محبوب من!
ای آسمان!
زنمردِ روح!
راز ترنج!
خشخاشچشم!
دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!
ای كردِ روح!
كركوك را به صولت فرياد خود بكوب،
بر كوه قاف!
دفدفددف
دفدفددف
سيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن! البرز را بيدار كن!
دفدفددف
دفدفددفددف
ارواحِ سنگ گشتهی اجداد خواب را بيدار كن!
سيمرغ جان!
بيداد كن!
دفدفددف
دفدفددفددف
دفدفددفددفددفدف
وقتي كه بر صحاریِ ياقوتی
دفدفد فست كه میكوبد
طالع شويد بر من و بر شانههای من،
ای سينههای دف!
دفدفدفست كه میكوبد
انگشتِ ارغوان
با مشتی از
عطر و عسل
دفدفدفست
دفدفدفست كه میكوبد
من ساحلم
امواج
دفدفدفست كه میكوبد
گروس عبدالملکیان | بر سیمهای برق
▨ نام شعر: بر سیمهای برق
▨ شاعر: گروس عبدالملکیان
▨ با صدای: گروس عبدالملکیان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خستهست
که عنکبوت
و بر موجهایش تار میبندد
کاش
کسی این مارها را
عصا کند
و کاش آنکه استخوانهایم را میجَويد
شعرهایم را از بر نبود.
▨
زنبورها را مجبور کردهایم
از گلهاى سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخهی درخت میترسد.
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لبهایم را مینگذاری کردهاند
ما
کاشفان کوچههای بنبستیم
حرفهای خستهای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
▨
گروس عبدالملکیان
از دفتر سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
شهیار قنبری | هجرت
▨ نام شعر (ترانه): هجرت
▨ شاعر: شهیار قنبری
▨ با صدای: شهیار قنبری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
(ما)با سقوط دستای تو
در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج ِ صدامو
از فراز ِ شاخه آویخت
ای زلالِ سبزِ جاری
جای خوب ِ غسل ِ تعمید
بی تو باید مُرد و پژمرد
زیر ِ خاک ِ باغچه پوسید
فصلی که من با تو ما شد
فصل ِ سبز ِ خواهش ِ برگ
فصلی ما بی تو من شد
فصل ِ خاکستریِ مرگ
تو بگو جز تو کدوم رود
ناجی ِ لبتشنگی بود؟
جز تو آغوش ِ کدوم باغ
سایهگاه ِ خستگی بود
بی تو باید، بی تو باید
تا نفس دارم ببارم
من برای گریه کردن
شونه هاتو کم میآرم
چشم تو با هقهق من
با شکستن آشنا نیست
این شکستن بیصدا بود
هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق ِ ناخوشیها
این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم
تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر
هجرت تو بی خطر باد
پُر تپش باشه دلی که
خون به رگهای تنم داد
فصلی که من باتو ما شد
فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ
شفیعی کدکنی | زندگینامهی شقایق
▨ نام شعر: زندگینامهی شقایق - شماره ۱
▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی
▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
زندگینامهی شقایق
چیست؟
رایت خون به دوش وقت سحر
نغمهای عاشقانه بر لبِ باد
زندگی را سپرده در رهِ عشق
به کفِ باد و
هرچه بادا باد
▨
محمدرضا شفیعی کدکنی
متخلص به میم سرشک
از مجموعه شعر از بودن و سرودن
احمدرضا احمدی | در طراوت و نابودی حادثه
▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه
▨ شاعر: احمدرضا احمدی
▨ با صدای: احمدرضا احمدی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
با اطمینان میفهمیدم چرا رنج، بوسه میشد
گفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم
شب همانقدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد
که من چشمان را کامل کنم
که خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.
کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار میشدم؟
من، وفادار به سرنوشت میلیونها انسان نبودم
که نه من آنها را در خواب دیده بودم
و نه آنها مرا در بیداری.
در دل میگفتم:
لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم
میان قلبها فرق نخواهم نهاد
رسوایی را کفن خواهم کرد
و لبخند را آنقدر ادامه خواهم داد
تا قلبم سرنوشت همهٔ قلبها باشد.
طبل من کجا بود؟
صدای فرتوتِ من بوسه میخواست
بوسه میخواست تا شفا را، از بیماریهای کاملِ بهار بیاورد
و من، حتی در خطرناکترین دروغها، خویش را باور میکردم
حس من متون غمانگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه میخواست
من از میان جمعیت، خودم را بدست میآورم
خودم را انتخاب میکردم
تا شفا یابم.
میخواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلید
و یک گاوآهن را بگیرم
تا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب را
به آنها
تلقین کنم
و در باران مرخص شوم.
اما عقیدهام گمنام بود
آخرین حرفم از تقدیر بیم داشت
و عمرم
-بیاغراق-
کفافِ مرا نمیداد.
در را آهسته بستم
خود را در درگاه کاشتم
توقعات باکرهٔ من شباهتی به سالها و روزها نداشت.
اکنون قدرت و حکمرانیِ من
فقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.
▨
احمدرضا احمدی
از دفتر شعر «وقت خوب مصائب»
یدالله رویایی | دلتنگیها ۱۶
▨ شعر: دلتنگیها ۱۶
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در گفتگوی ما
فنجان تو كوهستانیست
وقتی كه به بوسههای تو نما میبخشد
وقتی كه بوسههای ما نما میگیرند
چشمان تو روح هندسیشان را
در كوهستان پنهان میسازند
چشمان تو روح هندسی دارند
وقتی كه فنجان تو كوهستانیست
و بوسه كه از كنار دست چپ تو
میافتد
میافتد در دهان راست من
در گفتگوی ما
-آن دم كه نگاه صخره در نگاه پَر-
میماند
او ضلع مربع پریدن را
میداند
▨
شعر شماره ۱۶ از مجموعه دلتنگیها
شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶
چاپ اول: ۱۳۴۶
ــــــــــــــــــــ
تذکر اول: در نسخههای چاپ بعد از انقلاب، کلمهی «بوسه» در تمام طول شعر، به کلمهی «واژه» سانسور شده است. طبیعتا این نسخه چون خوانش خود شاعر است، نسخهی بدون سانسور است.
تذکر دوم: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۵ است
ملکالشعرا بهار | دماوندیه ۲ | صدای ارژنگ آقاجری
▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیدهی دماوندیه ۲)
▨ شاعر: ملک الشعرا بهار
▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga
▨ عکس پوستر: مجید قهرودی https://x.com/Majidxfuture/status/1956692847094022464/photo/1
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
ای دیوِ سپیدِ پای در بند
ای گنبدِ گیتی ای دماوند
از سیم به سر، یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهرِ دلبند
تا وارهی از دمِ ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیرِ سپهر بسته پیمان
با اخترِ سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو، ای دماوند
تو مشتِ درشتِ روزگاری
از گردش قرنها پسافکند
ای مشتِ زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی تو نه مشت روزگاری
ای کوه، نیَم ز گفته خرسند
تو قلبِ فسردهی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دلِ زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همیخند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوختهجان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانَت، به جانْت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهرِ نیو پُر فَند
من بندِ دهانت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهان بند
من این کنم و بود که آید
نزد...
سیاوش کسرایی | رقص ایرانی
▨ نام شعر: رقصِ ایرانی
▨ شاعر: سیاوش کسرایی
▨ با صدای: سیاوش کسرایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
در پوستر، سیاوش کسرایی را میبینید به همراه دخترش بیبی
______
چو گلهای سپید صبحگاهی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو
به پا برخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوانِ خفته واکن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطرِ نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابرِ هوا شو
به انگشتان سَرِ گیسو نگه دار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کن
نیایش کن
بلورِ بازوان بَربند و واکن
دوپا بر هم بزن، پایی رها کن
بپر، پرواز کن، دیوانگی کن
ز جمع آشنا بیگانگی کن
چو دودِ شمعِ شب از شعله برخیز
گریزِ گیسوان بر بادها ریز
بپرداز
بپرهیز
چو رقصِ سایهها در روشنی شو
چو پایِ روشنی در سایهها رو
گهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمهای با هم بیامیز
دلارام
میارام
گهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاری جستجو کن
به هر راهی، نگاهی
به هر سنگی، درنگی
برقص و شهر را پُر هایوهو کن
به بَر دامن بگیر و یک سبد کن
ستاره دانهچین کن
نیک و بد کن
نظر بر آسمان سوی خدا کن
دعا کن
ندیدی گر خدا را؛ بیا آهنگِ ما کن
منات میپویم از پای فتاده
منات میپایم اندر جامِ باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص آشفته بر تارِ ربابم
شدی چون مست و بیتاب
چو گلهایی که میلغزند بر آب
پریشان شو بر امواجِ شرابم
▨
سیاوش کسرایی
سوم اردیبهشت ۱۳۳۲
از دفتر شعر آوا
ـــــــــــــــــــــــ
پینوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با نسخهٔ چاپ شدهٔ شعر، کم و بیشیهایی دارد.
مشفق کاشانی | غمِ دل
▨ نام شعر: غم ِ دل
▨ شاعر: مشفق کاشانی
▨ با صدای: مشفق کاشانی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گره خورده چون نی، نوا در گلویم
که با جان بنالم که با دل بمویم
نیستانی از ناله در سینه دارم
جدا از نیستان، نواخوان ِ اویم
غباری نشسته به هر رهگذارم
غریبی پر افشانده بر خاک ِ کویم
حبابی تهیمانده از خود، بر آبم
غریقی به گرداب ِ حیرت فرویم
نه دستی که از آستینی بر آرم
نه پایی که بر آستانی بپویم
نه آهی که بر آسمانی بر آرم
نه اشکی که زَنگار از دل بشویم
در این وَرطه از خویشتن ناگزیرم
بر این لُجّه، افتاده از های و هویم
گذشت از سرم آب؛ این سرگذشتم
شده نقش بر آب این آرزویم
اگر دامنش روزی آید به دستم
غم ِ دل بگویم، غم ِدل بگویم
▨
عباس کیمنش مشهور به مشفق کاشانی
متخلص به مشفق
هوشنگ چالنگی | وقت باریدن
▨ نام شعر: وقت باریدن
▨ شاعر: هوشنگ چالنگی
▨ با صدای: هوشنگ چالنگی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
وقت باریدن باران ای دوست
هرکسی تنهاست
توی تنهایی
پسری را باران شاعر کرد
دختری را گریاند.
پشت این پنجره من میشنوم
ریزش باران
تنهایی را میخوانَد
ریزش باران
تنهایی را میگوید
وقت باریدن باران بود
که کسی را از از مرز باد با خود آورد
وقت باریدن باران بود
که جوانی لاغر ظاهر شد در کوچه
و زنی نادم شد
وقت باریدن باران بود.
▨
هوشنگ چالنگی
دکتر مهدی حمیدی شیرازی | نامهای به دخترم
▨ نام شعر: نامه ای به دخترم
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
از تهران به نیویورک
ــــــــــــــــــ
نازنین، ای سپیدیِ روزم
واپسین شادیِ شبافروزم
ای ز یک لحظه اشتباهِ پدر
چون پدر، غرق در گناهِ پدر
بیگنهتفته ز آتشِ هستی
داده کفارّهٔ دمی مستی
از که نالم، که دشمنِ تو منم
اهرمن کیست؟ من خود اهرمنم
ما همه کشتگانِ یک نفسیم
در قفسماندگانِ یک هوسیم
از بنِ خاک تا برِ افلاک
خاک بر فرق هرکه آمد، خاک
خرّما کشورا که آن عدم است
نه در آن شام، نه سپیدهدم است
چند در بندِ این ریا بودن
که نبودن به است یا بودن؟
گفت دانا که «بود» رنجکشیست
کاهشِ رنج، لذّت است و خوشی است
هر که را در بلایِ بود شکیست
خوبوبدناشناخته محکیست
گر کسی بنگرد به باریکی
هست کمبودِ نور، تاریکی
نور و ظلمت چو تار و پود نیَند
ناخوشی و خوشی، دو بود نیَند
ناخوشیها همه ز هستیهاست
دردِ هستی خمارِ مستیهاست
گر مرا پایِ این خمار نبود
دستِ تو در دهانِ مار نبود
ور گناهی مرا به عالم نیست
گر همین یک گنه بوَد کم نیست
چه گناهی بتر ز کاشتن است؟
زرد کردن ز تشنهداشتن است؟
گر نه دانستهای و نه دانی
اینْت گفتارهای یزدانی
خلقِ حوا و آدمِ شیدا
رمزِ پنهان و قصهٔ پیدا
معنیِ آن نکویِ زشتشده
چون شده خلق، از بهشت شده
معنیِ گولخورده و تفته
چون به خود آمده ز خود رفته
از بلندی خزیده زی پستی
یعنی؛ از نیستی سوی هستی
گندمی داده دردِ کاستنش
یعنی؛
مظاهر مصفا | قصیدهٔ هیچ
▨ نام شعر: هیچ
▨ شاعر: مظاهر مصفا
▨ با صدای: مهدی نوریان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ
از کوره راه هرگز و هیچم مسافری
در دست خون هرگز و در پای خار هیچ
در دل امید سرد و به سر آرزوی خام
در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ
در کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگر
بر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچ
دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ
جویای نخل مردمی از جویبار هیچ
دست از کنار شسته نشسته میان موج
پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل
فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال
در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ
دیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهول
عقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچ
با عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعف
با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی
از دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ
قاف آرزوی باطلم از دشت پرغراب
سیمرغ جوی غافلم از کوهسار هیچ
ناآمده نتاجی ام از پشت هول و وهم
نابافته نسیجی ام از پود و تار هیچ
گم کرده راه پیکی ام از شهر بی نشان
پیغام پر زپوچ رسانم به یار هیچ
خاموش قصه گویم و گویای اخرسم
بی پای بادپویم در رهگذار هیچ
گویایی سکوتم و بیتابی درنگ
تمکین بیقراری ام و بیقرار هیچ
صرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچ
بیع و شرای خونم و بیّاع داغ و درد
بازارگان مرگم و گوهرشمار هیچ
جنس همه زیانم و سودای هیچ سود
سوداگر خ
قیصر امینپور | روز ناگزیر
▨ نام شعر: روز ناگزیر
▨ شاعر: قیصر امینپور
▨ با صدای: شاعر
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
♬ این شعر طولانیتر است اما فقط همین مقدار از آن با صدای شاعر در دسترس بود.
────────♬────────
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز البفا
روزی که مشق آب، عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی نباشد
محتاج استعاره نباشد
ای روزهای خوب که در راهید
ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه
ای پُشت لحظهها به در آیید
ای روز آفتاب
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روز آمدن
ای مثلِ روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟
سیمین بهبهانی | پسته
▨ نام شعر: پسته
▨ شاعر: سیمین بهبهانی
▨ با صدای: سیمین بهبهانی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــــ
کودک روانه از پی بود، نقنقکنان که: من پسته
پول از کجا بیارم من؟ زن ناله کرد آهسته
کودک دوید در دکّان، پایی فشرد و عَرّی زد
گوشش گرفت دکاندار: کو صاحبت، زبانبسته
مادر کشید دستش را: دیدی که آبرومان رفت؟
کودک سری تکان می داد؛ دانسته یا ندانسته
یک سیر پسته صد تومان! نوشابه، بستنی... سرسام!
اندیشه کرد زن با خود، از رنجِ زندگی خسته:
دیروز گردوی تازه دیده است چشم پوشیده است
هر روز چشمپوشیهاش با روزِ پیش پیوسته
کودک روانه از پی بود، زن سوی او نگاه افکند
با دیدهای که خشمش را باران اشکها شسته
ناگاه جیب کودک را پر دید ــ وای! دزدیدی؟
کودک چو پسته میخندید، با یک دهان پر از پسته
▨
سیمین بهبهانی
نیما یوشیج | روی بندرگاه | صدای احمد کیایی
▨ نام شعر: روی بندرگاه
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
آسمان یکریز میبارد
روی بندرگاه.
روی دندههای آویزان یک بام سفالین در کنارِ راه
روی « آیش» ها که « شاخک» خوشهاش را میدواند.
روی نوغانخانه، روی پل ـــ که در سر
تا سرش امشب
مثل اینکه ضرب میگیرند ـــ یا آنجا کسی غمناک میخواند.
همچنین بر روی بالاخانهٔ من (مرد ماهیگیر، مسکینی
که او را میشناسی)
خالی افتادهست اما خانهٔ همسایهٔ من دیرگاهیست.
ای رفیق من، که از این بندرِ دلتنگ رویِ حرف من با توست
و عروقِ زخمدارِ من از این
حرفم که با تو در میان میآید از درد درون
خالیست.
و درون دردناک من ز دیگرگونه زخم من میآید پُر!
هیچ آوایی نمیآید از آن مردی که در آن پنجره هر روز
چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی.
وه!چه سنگین است با آدمکشی (با هر دمی رویای جنگ) این زندگانی.
بچهها،
زنها،
مردها، آنها که در خانه بودند،
دوست با من، آشنا با من درین ساعت سراسر کّشته گشتند.
▨
نیما یوشیج
هوشنگ ابتهاج | من چه گویم که غریبست دلم در وطنم
▨ نام شعر: من چه گویم که غریبست دلم در وطنم
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
♬ این شعر توسط شاعر به «محمدرضا لطفی» تقدیم شده
────────♬────────
پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
فروغ فرخزاد | آفتاب میشود | صدای یاسمن زعفرانلو
▨ نام شعر: آفتاب میشود
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطرهقطره آب میشود
چگونه سایهٔ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن!
تمام هستیام خراب میشود
شرارهای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن!
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببَر امید دلنواز من
ببَر به شهر شعرها و شورها
به راه پُر ستاره میکشانیام
فراتر از ستاره مینشانیام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخرنگ سادهدل
ستارهچین برکههای شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستارهها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطرهقطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لایلایِ گرم تو
لبالب از شرابِ خواب میشود
به روی گاهوارههای شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
▨
از کتاب مجموعه سرودههای فروغ فرخزاد
انتشارات شادان، چاپ اول
صفحهٔ ۲۳۰
نیما یوشیج | مرغ شبآویز | صدای احمد کیایی
▨ نام شعر: مرغ شباویز
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
به شب آویخته مرغ شبآویز
مُدامش کارِ رنجافزاست چرخیدن.
اگر بیسود میچرخد
وگر از دستکارِ شب، در این تاریکجا، مطرود میچرخد...
به چشمش هر چه میچرخد، ـــ چو او بر جای ـــ
زمین، با جایگاهش تنگ.
و شب، سنگین و خونآلود، برده از نگاهش رنگ
و جادههای خاموش ایستاده
که پای زنان و کودکان با آن گریزانند
چو فانوسِ نفسمرده
که او در روشنایی از قفای دود میچرخد.
ولی در باغ میگویند:
«به شب آویخته مرغ شباویز
به پا، ز آویخته ماندن، بر این بامِ کبوداندود میچرخد.»
▨
نیما یوشیج
۱۳۲۹
ـــــــ
پینوشت اول: در برخی نسخهها «و شب، سنگین و خونآلود» به صورت «و شب سنگینِ خونآلود» ضبط شده است که انتخاب ما این بود که با واو اجرا شود.
پینوشت دوم: در برخی از نسخهها «و جادههای خاموش ایستاده» به صورت «و جادههای خاموش ایستاد» ضبط شده که در این حالت علاوه بر شکست وزنی، نحوِ جمله و فضای محاکات شعر بر هم میخورد و به نظر ما آشکارا غلط است.
فریدون مشیری | دوستی
▨ نام شعر: دوستی (دل من دیر زمانیست که میپندارد)
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: فریدون مشیری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقهی ترد ِ ظریفی دارد
بیگمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقهی نازک را، دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار
دانههایی است که میافشانیم
برگ و باری است که میرویانیم
آب و خورشید و نسیماش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آن چنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بینیازت سازد، از همهچیز و همهکس
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته ست
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانهها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج میباید کرد
رنج میباید برد
دوست میباید داشت
با نگاهی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به آواز بلند؛
شادی ِ روی ِ تو
ای دیده به دیدار ِ تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر ِصحبت دوست
تازه
عطرافشان
گلباران باد
آرش کرمانشاهی | در این شب
▨ نام شعر: در این شب
▨ شاعر: محمد شکری (متخلص به آرش کرمانشاهی)
▨ با صدای: محمد شکری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
___________
... که در قفس ِ غم چکار باید کرد؟
چکار با شبِ این روزگار باید کرد؟
مگو مگو که در این خشکسالِ شیدایی
چگونه شیونِ دل را مهار باید کرد
غبار بیم و بلا بسته راه بیشهی عشق
دلی چو زهرهی شیر اختیار باید کرد
زمان، زمانهی رنگ است و رونقِ نیرنگ
من و تو را خبر از نقشِ مار باید کرد
چو سال هلهلهی ظلم است و نالهی نور
غروبِ آینهها را هوار باید کرد
به پاکدامنیِ خویش اگر یقین داری
چنان سیاوش از آتش گذار باید کرد
تو را گر آتشِ وارستگی به جان جاریست
زیارتی ز سری سر بهدار باید کرد
اگر که زخم شبت، ذره ذره ظلم کند
صلای صبح سپید آشکار باید کرد
به نام نامیِ عشق و تفاهمِ پر شور
غرورِ فاصله را تار و مار باید کرد
عطش به جان زده آتش، شراب ناب کجاست؟
که رفع تشنگی از میگسار باید کرد
ببین که شب به کمینِ سپیده بسته کمر
کمند و بندِ زمین را شکار باید کرد
چو آسمان به خزان خو گرفته است اکنون
دریچه را خبر از نوبهار باید کرد
به گِل نشسته گُلِ باغ آرزو، آرش
علاج داغِ دلِ سوگوار باید کرد
به چشمِ اهلِ بشارت، اشارتی کافیست
مگو دگر که در این شب چکار باید کرد
▨
محمد شکری
از کتاب شعر: خانه برفی باور
یدالله رویایی | منِ گذشتهامضا
▨ شعر: منِ گذشته امضا
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این متنها طبیعتِ من هستند.این متنها طبیعت هستند. و در امضای من پرندهای هست که هر صبح، اینجا، به طور عجیبی میخواند، و من بهطور عجیبی عادت کردهام که هر صبح از خواب برخیزم و پنجره را باز کنم، در این لحظه بهطور عجیبی میخواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم، و طبیعت از ارتباط با من بهطور عجیبی برقرار نمیکند. پنجره را میبندم، بدون آنکه مایوس شوم و بدون آنکه طبیعت را مجبور کنم برای اینکارش، بر این کارش، دلیلی ارایه کند. چون به دور دست اگر نگاه کنم، طبیعت دمِ دست را از دست میدهم. و طبیعت دمِ دست هم حاضر نیست در آواز پرنده، دورتر از آنچه هست برود، و یا اصلا آوازِ پرنده او را دوردست کند.
برای آنکه به دورتر نگاه کنم، نزدیکتر را از میان بردارم، و این به نظر عادلانه نمیرسد، که طبیعت نزدیک را فدای طبیعت دور کنم. گرچه اینکار را هم که نکنم در عمل طبیعت دور است که فدای طبیعت نزدیک میشود.
پس واقعا نمیدانم چه کنم، پنجره را میبندم، و پرنده بهطور عجیبی تنها میماند.»
▨
شعر شماره ۳۳ (آخرین شعر) از مجموعه شعرهای دریاییها
شامل شعرهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۴
چاپ اول: ۱۳۴۴
ــــــــــــــــــــ
تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۳۱ است
مهدی حمیدی شیرازی | میعادگاه دیرین
▨ نام شعر: میعادگاه دیرین
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
توضیح شاعر: پس از ده سال که به عنوان یک محصّل، برای گذراندن دورهی دکتری به دانشسرای عالی آمدم، بر اثر تغییرات محسوس و فاحشی که در این محیط دیدم، این قطعه را ساختم.
ــــــــــــــــــ
در گلشنِ حیات کز آنام بری نبود
برگی نیافتم که در آن دلبری نبود
کردم هزار بار دراین برگها نظر
یک برگ بینشانه ز چشمِ تَری نبود
شامی در آن نداشت که شور و شری نداشت
روزی در آن نبود که دردسری نبود
برگی اگر ز عشق در او بینشانه ماند
بیگفتگوی برگِ چنین دفتری نبود
من عمرِ شب سپردم و شب عمر من سپرد
او ماند و من گذشتم و جز این دَری نبود
ده سال رفت و باز مرا آسمان کشاند
بر روی آن زمین که از آن بهتری نبود
آنجا که آن شکفته گلِ نوبهارِ عمر
چون آتشی دمید و چو خاکستری نبود
آنجا که پیش دیدهی من، زیر آسمان
مانند او گلیّو چو او اختری نبود
باور نداشتم که چنین زود پَر زند
زیرا فرشته بود و به دوشش پری نبود
من بیست ساله بودم آن روز و آفتاب
در چشمِ من ستارهی غارتگری نبود
غافل که این فروغِ سحرخیزِ شبگداز
جز رهزنِ حیاتِ جهان، دیگری نبود
آن روز این درختِ برومندِ سربلند
الّا برهنهشاخهی بس لاغری نبود
وین بانوی جوان که به دنبالِ دختریست
با مادری گذشت و به جز دختری نبود
من بیبرم کنون و، پر از بار و بر کنون
هر شاخهای که شاخهی بارآوری نبود
ای کاش زیرِ اینهمه شاخِ گرفتهبار
در بوستان درختِ چو من بیبری نبود
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
از کتاب پس از یکسال - صفحهی ۱۶۷
شانزدهم اسفند ماه ۱۳۲۴ تهران
مهدی اخوان ثالث | چاووشی
▨ نام شعر: چاووشی
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ موسیقی: کارن همایونفر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــ
به سانِ رهنوردانی
که در افسانهها گویند
گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش
فشرده چوبدستِ خیزران در مشت
گهی پُرگوی و گه خاموش
در آن مِهگون فضای خلوتِ افشانگیشان راه میپویند
ما هم راه خود را میکنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سرِ هریک به سنگاندر
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر: راه نیماش ننگ، نیماش نام
اگر سر برکُنی غوغا، و گر دم درکِشی آرام
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راهِ بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هرکجا آیا همین رنگ است؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام، این جاویدِ خونآشام
سوی ناهید، این بدبیوهگرگِ قحبهٔ بیغم
که میزد جامِ شومش را به جامِ حافظ و خیام
و میرقصید دستافشان و پاکوبان به سانِ دخترِ کولی
و اکنون میزند با ساغرِ مک نیس* یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جامِ هرکه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سویِ پهندشتِ بیخداوندیست
که با هر جنبشِ نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند
بِهِل کاین آسمانِ پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرْشان کیست؟
و یا سود و ثمرْشان چیست؟
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش به سانِ شعلهٔ آتش
دَواند در رگم خونِ نشیطِ زندهٔ بیدار
نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرمِ نیمهجانی بیسر و بیدُم
که از دهلیزِ نقبآسایِ زهراندودِ رگهایم
کِشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلبِ من، این غرفهٔ با پردههای تار
و میپرسد، صدایش نالهای بینور؛
کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! … میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ دستِ گرمِ دوستمانندی؟
و میبیند صدایی نیست، نورِ آشنایی نیست،
حتی از نگاه مردهای هم ردّ پایی نیست
صدایی نیست الا پتپتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کارِ مرگ
وز آن سو میرود بیرون، به سوی غرفهای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه و آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند؛
«جهان پیر است و بیبنیاد، از این فرهادکش فریاد«
وز آنجا میرود بیرون، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی کسالتبار
بدان سان باز میپرسد سر اندر غرفهٔ با پردههای تار
کسی اینجاست؟
و میبیند همان شمع و همان نجواست
که میگوید بمان
حمید مصدق | سیب (با صدای شاعر)
▨ نام شعر: سیب (تو به من خندیدی)
▨ شاعر: حمید مصدق
▨ با صدای: حمید مصدق
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــ
♬به نظر میرسد که شاعر بعد از این خوانش، شعر را بازنویسی کرده و برخی از واژهها را تغییر داده است و نسخهی نهایی شعر، با این نسخهی صوتی، اندکی تفاوت دارد
ـــــــــــــــــــــــــ
تو به من خنديدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهی همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضبآلوده به من كرد نگاه
سيب ِ دندانزده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالها هست كه در گوش ِ من آرامآرام
خشخش ِ گام تو تكرار كنان میدهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
نیما یوشیج | با غروبش | صدای احمد کیایی
▨ نام شعر: با غروبش
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
لرزش آورد وخود گرفت و برفت
روزِ پادرنشیبِ دستبهکار
درسرکوههای زرد و کبود
همچنان کاروانِ سنگینبار.
هر چه با خود به باد ِغارت برد
خندهها، قیل وقالها در ده
برد این جمله را وز او همهجا
شد غمین و خموش و دزد زده.
دیدم زدستکِاراوکه نماند
در تهیگاه کوه و ماندهی دشت
هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی آرام آمده سوی گشت.
یک نهان ماند لیک و روزندید
با غروبش که هرچه کرد غروب
وآن نهان بود، داستان دو دل
که نیامد به دست او منکوب.
پس از آنی که رخت برد به در
زین سرای فسوس هیکل روز
باز آنجا به زیرآن دو درخت
آن دو دلداده، آمدند به سوز.
▨
نیما یوشیج
فروردین ماه ۱۳۲۳