شعر | با صدای شاعر

40 Episodes
Subscribe

By: Schahrouz

شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلی‌لیست‌‌ها را ببنید. برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید. 🔁 لینک کانال تلگرام https://t.me/schahrouzk 🔁لینک ساندکلاد https://soundcloud.com/shah-rouz

مهدی فرجی | عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن
10/14/2025

▨ نام شعر: عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

▨ شاعر: مهدی فرجی

▨ با صدای: مهدی فرجی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

این مست‌های بی‌سروپا را جواب کن

امشب شبِ من است، مرا انتخاب کن


مهمانِ من تمامی این‌ها و پای من

قلیان و چای مشتریان را حساب کن


تمثال شاعرانه‌ی درویش را بکَن

عکس مرا به سینه‌ی دیوار قاب کن


هی قهوه‌چی! ستاره به قلیان من بریز

جای زغال، روشنش از آفتاب کن


انگورهای تازه‌ی عشقی که داشتم

در خمره‌های کهنه بخوابان، شراب کن


از خون آهوان بده ظرفی که تشنه‌ام

ماهیچه‌ی فرشته برایم کباب کن


از نشئه خلسه‌ای بده، از سُکر جرعه‌ای

افیون و می بیار، بساز و خراب کن


دستم تهی است هر چه برایم گذاشتی

با خنده‌های مشتریانت حساب کن

مهدی فرجی


اردلان سرفراز | شانه‌هایت | با صدای شاعر
10/14/2025

▨ نام شعر (ترانه): شانه‌هایت

▨ شاعر: اردلان سرفراز

▨ با صدای: اردلان سرفراز

▨ موسیقی پس‌زمینه: قطعه‌ی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ‌های ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ می‌گذارم

ﻋﻘﺪﻩ‌ی ﺩﻝ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ‌ی ﺑﯽ‌ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ

ﺍﺯ ﻏﻢ ِ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﯽ‌ﻫﺎ، ﺑﻐﺾ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ

ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارم


ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ برای گریه کردن دوست دارم

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ِﻣﻦ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻻﯾﺶ ِ ﺗﻦ

ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻦ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﻋﺸﻖ ﺻﺪﻫﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺭﺩ، دست ِ تو آیینه‌دارش

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ‌ی ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷﯽ ﭼﺸﻢ ِ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ و ﮔﻔﺘﮕﻮهاﺳﺖ

ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺬﺑﻪ‌ی ﻣﺤﺮﺍﺏ ِ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


در هوای دیدنت یک عمر در چلّه نشستم

ﭼﻠّﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺪﻡ ِ ﻋﺸﻘﺖ ﺷﮑﺴﺘﻦ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﺑﻐﺾ ِ ﺳﺮﮔﺮﺩاﻥ ِ ﺍَﺑﺮﻡ، ﻗﻠّﻪ‌ی ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ تو

ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

دوست دارم


عمق ِ چشمان ِتو؛ این دریای شفاف ِ غزل را

بی‌نیاز از این زبان ِ لال ِ گفتن، دوست دارم


ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

دوست دارم

شاعر: اردلان سرفراز

آهنگساز: فرید زلاند

تنظیم کننده: منوچهر چشم‌آذر

خواننده: هایده


رهی معیری | آتش خاموش
10/09/2025

▨ (نام شعر: آتش خاموش (نه دل مفتون دلبندی

▨ شاعر: رهی معیری

▨ با صدای: رهی معیری

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

نه دل مفتون ِ دلبندی، نه جان مدهوش ِ دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب‌های من آهی


نه جان ِ بی‌نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی‌فروغم را نشانی از سحرگاهی


نیابد محفلم گرمی؛ نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم اُلفت؛ نه با مهری نه با ماهی


به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت ِ واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی


کیم من؟ آرزو گم کرده‌ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی


گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی


رهی تا چند سوزم در دل ِ شب‌ها چو کوکب‌ها

به اقبال ِ شرر نازم که دارد عمر کوتاهی


لایق شیرعلی | غم‌هات مبارک باد
10/04/2025

▨ نام شعر: غم هات مبارک باد

▨ شاعر: لایق شیرعلی

▨ با صدای: لایق شیرعلی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در تاب و تبت بینم، بی‌خوابِ شبت بینم

هر لحظه و هر ساعت، حالِ عجبت بینم

دارا شده‌ای ای دل، غم‌هات مبارک باد!


از سنگ شرر خواهی، از یار نظر خواهی

از موی مدد جویی، از عشق اثر خواهی

بینا شده‌ای ای دل، پیدات مبارک باد!


لبریز هوس‌هایی، سرشار تمنایی

در سینه نمی‌گنجی از شوق دل‌آرایی

احیا شده‌ای ای دل، احیات مبارک باد!‌


پهنای جهان گردی، پیدا و نهان گردی،

گه سبزه‌صفت رقصی، گه برگ خزان گردی

«عاشق شده‌ای ای دل صودات مبارک باد»


طغیان دگر داری، جولان دگر داری

سر می‌زنی بر سینه، طوفان دگر داری

دریا شده‌ای ای دل، دریات مبارک باد!


گه حال من آموزی، گه در غمِ خود سوزی

گه شعله زنی پیچان، تا هستی‌ام افروزی

زیبا شده‌ای ای دل، دنیات مبارک باد!

لایق شیرعلی


Дар тобу табат бинам, бехоби шабат бинам,

Ҳар лаҳзаву ҳар соат ҳоли аҷабат бинам,

Доро шудаӣ, эй дил, ғамҳот муборак бод!

Аз санг шарар хоҳӣ, аз ёр назар хоҳӣ,

Аз мӯй мадад ҷӯйӣ, аз ишқ асар хоҳӣ,

Бино шудаӣ, эй дил, пайдот муборак бод!

Лабрези ҳавасҳоӣ, саршори таманноӣ,

Дар сина намегунҷӣ аз шавқи дилорое,

Эҳё шудаӣ, эй дил, эҳёт муборак бод!

Паҳнои ҷаҳон гардӣ, пайдову ниҳон гардӣ,

Гаҳ сабзасифат рақсӣ, гаҳ барги хазон гардӣ,

«Ошиқ шудаӣ, эй дил, савдот муборак бод!»

Туғёни дигар дорӣ, ҷавлони дигар дорӣ,

Сар мезанӣ дар сина, тӯфони дигар дорӣ,

Дарё шудаӣ, эй дил, дарёт муборак бод!

Гаҳ ҳоли ман омӯзӣ, гаҳ дар ғами худ сӯзӣ,

Гаҳ шӯъла занӣ печон, то ҳастиям афрӯзӣ,

Зебо шудаӣ, эй дил, дунёт муборак бод!

Лоиқ Шеръалӣ


شمس لنگرودی | تبعیدی خویش
09/30/2025

▨ نام شعر: تبعیدی خویش

▨ شاعر: شمس لنگرودی

▨ با صدای: شمس لنگرودی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــ

دوستان من

انگار حرف‌هایتان شنود می‌شود

از شادی نگویید

از آرامش نگویید

سرنوشتتان را باد بر شن‌های کویر می‌نویسد 

که سرگردانیتان پایانی ندارد

آیا جهنم نامِ دیگر این جهان نیست؟

و زندان نامِ دیگرِ قلبِ من؟


بچه‌های عزیز

چشم‌های بی‌پناه شما کافیست

که گلوله‌ها گریان به کارخانه‌ی خود برگردند

و سربازخانه‌ها

بدل به مغازه‌ی اسباب‌بازی شوند

قلب نازکتان

دریاچه‌ی اشک است

و یگانه پناهِ شما

پیراهنِ مادران شما


دوستانمان

ببخشید ما را

ما تبعیدی خویشیم

و در تن خود غریبیم

شمس لنگرودی


فروغ فرخزاد | پری ِ کوچک ِ غمگین
09/29/2025

▨ نام قطعه: پری کوچک غمگین

▨ شاعر: فروغ فرخزاد

▨ با صدای: فروغ فرخزاد

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

در اتاقی که به اندازه‌ی یک تنهایی‌ست

دلِ من

که به اندازه‌ی یک عشق است

به بهانه‌های ساده‌ی خوشبختیِ خود می‌نگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه‌ی خانه‌ی‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که به اندازه‌ی یک پنجره می‌خوانند

آه سهم من این است

سهم من این است

سهم من

...

آسمانی‌ست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله‌ی متروک‌ست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغِ خاطره‌هاست

و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید

"دست‌هایت را

دوست می‌دارم"

...

{من} پریِ کوچکِ غمگینی را

می‌شناسم که در اعماق اقیانوسی مَسکن دارد

و دلش را در یک نی لبکِ چوبین {چوبی}

می‌نوازد آرام، آرام

پریِ کوچکِ غمگینی

که شب از یک بوسه می‌میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

فروغ فرخزاد

ــــــــــــــــ

پی‌نوشت اول: این قطعه گردانه‌ای است که تنها شامل برخی از بندهای شعر «تولدی دیگر» است که به انتخاب من تنظیم شده.

پی‌نوشت دوم: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخه‌ی چاپ شده در کتاب، تفاوت‌هایی دارد. شکل مکتوب شعر‌، در داخل آکولاد {} آمده است.


رضا براهنی | دف
09/24/2025

▨ شعر: دف

▨ شاعر: رضا براهنی

▨ با صدای: رضا براهنی

▨ موسیقی ها از مجید آهنگر و نبیل یوسف شریداوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

تقدیم نامه‌ی شاعر: به آیدین آغداشلو

ـــــــــــــــــ

دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شب

دفماه‌ها

فرياد فاتحانه‌ی ارواحِ های‌های و هلهله در تندري ست كه مي‌آيد

آری، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدنی ست كه

مي‌خواهد فرهاد

دف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان است

و نيز دمان‌تر باد!

دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِ

آسمان، به دف روحِ من بِدف!

شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديد

من، بعد از اين شب توفانی

تا صد هزار سال نخواهم خفت

شب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف!

مهتاب را

با روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظه

می‌دهم قسم، دفِ خود را رها

نكن!



ای كردِ روح!

گيسو بلند!

قيقاج‌چشم!

ابرو كشيده سوي معجزه‌ها، معجرِ هوس!

خشخاش‌چشم!

خورشيدلب!

دزدِ هزار آتش، ای قاف! اي قهقهِ گدازه‌ی مس در تب طلا،

دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود

را رها نكن!



سياره‌هایَ دف

در باغ‌های چلچله می‌كوبند

دفدفددفددف

از اين قلم

چون چشم تو

خون می‌چكد

دفدفددف


يك زن كه در سواحل پولاد می‌دويد

فرياد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از ياد برده‌ای؟

دف صورت طلايی ماه تمام را از آسمان به زن ايثار كرد


دفدفددفددف

دفدفددفددف

دفدفددفددف


محبوب من!

ای آسمان!

زنمردِ روح!

راز ترنج!

خشخاش‌چشم!

دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!

ای كردِ روح!

كركوك را به صولت فرياد خود بكوب،

بر كوه قاف!

دفدفددف

دفدفددف

سيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن! البرز را بيدار كن!

دفدفددف

دفدفددفددف

ارواحِ سنگ گشته‌ی اجداد خواب را بيدار كن!

سيمرغ جان!

بيداد كن!

دفدفددف

دفدفددفددف

دفدفددفددفددفدف


وقتي كه بر صحاریِ ياقوتی

دفدفد فست كه می‌كوبد

طالع شويد بر من و بر شانه‌های من،

ای سينه‌های دف!

دفدفدفست كه می‌كوبد

انگشتِ ارغوان

با مشتی از

عطر و عسل

دفدفدفست

دفدفدفست كه می‌كوبد

من ساحلم

امواج

دفدفدفست كه می‌كوبد


گروس عبدالملکیان | بر سیم‌های برق
09/17/2025

▨ نام شعر: بر سیم‌های برق

▨ شاعر: گروس عبدالملکیان

▨ با صدای: گروس عبدالملکیان

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

و امروز

آن‌قدر شفافیم

که قاتلان درون‌مان پیداست


و دریای شهرمان

چنان خسته‌ست

که عنکبوت

و بر موج‌هایش تار می‌بندد

کاش

کسی این مارها را

عصا کند

و کاش آن‌که استخوان‌هایم را می‌جَويد

شعرهایم را از بر نبود.



زنبورها را مجبور کرده‌ایم

از گل‌هاى سمّی

عسل بیاورند.

و گنجشکی که سال‌ها

بر سیم برق نشسته

از شاخه‌ی درخت می‌ترسد.


با من بگو

چگونه بخندم

وقتی که دور لب‌هایم را مین‌گذاری کرده‌اند


ما

کاشفان کوچه‌های بن‌بستیم

حرف‌های خسته‌ای داریم


این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند

▨ 

گروس عبدالملکیان

از دفتر سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند


شهیار قنبری | هجرت
09/12/2025

▨ نام شعر (ترانه): هجرت

▨ شاعر: شهیار قنبری

▨ با صدای: شهیار قنبری

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

(ما)با سقوط دستای تو

در تنم چیزی فرو ریخت

هجرتت اوج ِ صدامو

از فراز ِ شاخه آویخت


ای زلالِ سبزِ جاری

جای خوب ِ غسل ِ تعمید

بی تو باید مُرد و پژمرد

زیر ِ خاک ِ باغچه پوسید


فصلی که من با تو ما شد

فصل ِ سبز ِ خواهش ِ برگ

فصلی ما بی تو من شد

فصل ِ خاکستریِ مرگ


تو بگو جز تو کدوم رود

ناجی ِ لب‌تشنگی بود؟

جز تو آغوش ِ کدوم باغ

سایه‌گاه ِ خستگی بود


بی تو باید، بی تو باید

تا نفس دارم ببارم

من برای گریه کردن

شونه هاتو کم میآرم

 

چشم تو با هق‌هق من

با شکستن آشنا نیست

این شکستن بی‌صدا بود

هر صدایی که صدا نیست


ای رفیق ِ ناخوشی‌ها

این خوشی باید بمیره

جز تو همراهی ندارم

تا شب از من پس بگیره


با تو بدرود ای مسافر

هجرت تو بی خطر باد

پُر تپش باشه دلی که

خون به رگ‌های تنم داد


فصلی که من باتو ما شد

فصل سبز خواهش برگ

فصلی که ما بی تو من شد

فصل خاکستری مرگ


شفیعی کدکنی | زندگی‌نامه‌‌ی شقایق
09/09/2025

▨ نام شعر: زندگی‌نامه‌ی شقایق - شماره ۱

▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی

▨ با صدای: محمدرضا شفیعی کدکنی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

زندگی‌نامه‌ی شقایق

چیست؟

رایت خون به دوش وقت سحر

نغمه‌ای عاشقانه بر لبِ باد

زندگی را سپرده در رهِ عشق

به کفِ باد و

هرچه بادا باد

▨ 

محمدرضا شفیعی کدکنی

متخلص به میم سرشک

از مجموعه شعر از بودن و سرودن


احمدرضا احمدی | در طراوت و نابودی حادثه
09/06/2025

▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه

▨ شاعر: احمدرضا احمدی

▨ با صدای: احمدرضا احمدی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــ 

با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج، بوسه می‌شد


گفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم

شب همان‌قدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد

که من چشمان را کامل کنم

که خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.

کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار می‌شدم؟

من، وفادار به سرنوشت میلیون‌ها انسان نبودم

که نه من آن‌ها را در خواب دیده بودم

و نه آن‌ها مرا در بیداری.


در دل می‌گفتم:

لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم

میان قلب‌ها فرق نخواهم نهاد

رسوایی را کفن خواهم کرد

و لبخند را آن‌قدر ادامه خواهم داد

تا قلبم سرنوشت همهٔ قلب‌ها باشد.


طبل من کجا بود؟

صدای فرتوتِ من بوسه می‌خواست

بوسه می‌خواست تا شفا را، از بیماری‌های کاملِ بهار بیاورد

و من، حتی در خطرناک‌ترین دروغ‌ها، خویش را باور می‌کردم

حس من متون غم‌انگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه می‌خواست

من از میان جمعیت، خودم را بدست می‌آورم

خودم را انتخاب می‌کردم

تا شفا یابم.


می‌خواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلید

و یک گاوآهن را بگیرم

تا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب را

به آن‌ها

تلقین کنم

و در باران مرخص شوم.


اما عقیده‌ام گمنام بود

آخرین حرفم از تقدیر بیم داشت

و عمرم

-بی‌اغراق-

کفافِ مرا نمی‌داد.

در را آهسته بستم

خود را در درگاه کاشتم


توقعات باکرهٔ من شباهتی به سال‌ها و روزها نداشت.


اکنون قدرت و حکمرانیِ من

فقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.

احمدرضا احمدی

از دفتر شعر «وقت خوب مصائب»


یدالله رویایی | دلتنگی‌ها ۱۶
09/03/2025

▨ شعر: دلتنگی‌ها ۱۶

▨ شاعر: یدالله رویایی

▨ با صدای: یدالله رویایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در گفتگوی ما

فنجان تو كوهستانی‌ست

وقتی كه به بوسه‌های تو نما می‌بخشد


وقتی كه بوسه‌های ما نما می‌گیرند

چشمان تو روح هندسی‌شان را

در كوهستان پنهان می‌سازند


چشمان تو روح هندسی دارند

وقتی كه فنجان تو كوهستانی‌ست

و بوسه كه از كنار دست چپ تو

می‌افتد

می‌افتد در دهان راست من


در گفتگوی ما

-آن دم كه نگاه صخره در نگاه پَر-

می‌ماند

او ضلع مربع پریدن را

می‌داند

شعر شماره ۱۶ از مجموعه دلتنگی‌ها

شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶

چاپ اول: ۱۳۴۶

ــــــــــــــــــــ

تذکر اول: در نسخه‌های چاپ بعد از انقلاب، کلمه‌ی «بوسه» در تمام طول شعر، به کلمه‌ی «واژه» سانسور شده است. طبیعتا این نسخه چون خوانش خود شاعر است، نسخه‌ی بدون سانسور است.


تذکر دوم: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شماره‌گذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۵ است


ملک‌الشعرا بهار | دماوندیه ۲ | صدای ارژنگ آقاجری
09/01/2025

▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیده‌ی دماوندیه ۲)

▨ شاعر: ملک الشعرا بهار

▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga

▨ عکس پوستر: مجید قهرودی https://x.com/Majidxfuture/status/1956692847094022464/photo/1

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

ای دیوِ سپیدِ پای در بند

ای گنبدِ گیتی ای دماوند


از سیم به سر، یکی کله‌خود

ز آهن به میان یکی کمربند


تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر چهرِ دلبند


تا وارهی از دمِ ستوران

وین مردم نحس دیومانند


با شیرِ سپهر بسته پیمان

با اخترِ سعد کرده پیوند


چون گشت زمین ز جور گردون

سرد و سیه و خموش و آوند


بنواخت ز خشم بر فلک مشت

آن مشت تویی تو، ای دماوند


تو مشتِ درشتِ روزگاری

از گردش قرن‌ها پس‌افکند


ای مشتِ زمین بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند


نی نی تو نه مشت روزگاری

ای کوه، نیَم ز گفته خرسند


تو قلبِ فسرده‌ی زمینی

از درد ورم نموده یک‌ چند


تا درد و ورم فرو نشیند

کافور بر آن ضماد کردند


شو منفجر ای دلِ زمانه

وان آتش خود نهفته مپسند


خامش منشین سخن همی گوی

افسرده مباش خوش همی‌خند


پنهان مکن آتش درون را

زین سوخته‌جان شنو یکی پند


گر آتش دل نهفته داری

سوزد جانَت، به جانْت سوگند


بر ژرف دهانت سخت بندی

بر بسته سپهرِ نیو پُر فَند


من بندِ دهانت برگشایم

ور بگشایند بندم از بند


از آتش دل برون فرستم

برقی که بسوزد آن دهان بند


من این کنم و بود که آید

نزد...


سیاوش کسرایی | رقص ایرانی
08/30/2025

▨ نام شعر: رقصِ ایرانی

▨ شاعر: سیاوش کسرایی

▨ با صدای: سیاوش کسرایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــ 

در پوستر، سیاوش کسرایی را می‌بینید به همراه دخترش بی‌بی

______

چو گل‌های سپید صبحگاهی

در آغوش سیاهی

شکوفا شو

به پا برخیز و پیراهن رها کن

گره از گیسوانِ خفته واکن

فریبا شو

گریزا شو

چو عطرِ نغمه کز چنگم تراود

بتاب آرام و در ابرِ هوا شو

به انگشتان سَرِ گیسو نگه دار

نگه در چشم من بگذار و بردار

فروکش کن

نیایش کن

بلورِ بازوان بَربند و واکن

دوپا بر هم بزن، پایی رها کن

بپر، پرواز کن، دیوانگی کن

ز جمع آشنا بیگانگی کن

چو دودِ شمعِ شب از شعله برخیز

گریزِ گیسوان بر بادها ریز

بپرداز

بپرهیز

چو رقصِ سایه‌ها در روشنی شو

چو پایِ روشنی در سایه‌ها رو

گهی زنگی بر انگشتی بیاویز

نوا و نغمه‌ای با هم بیامیز

دلارام

میارام

گهی بردار چنگی

به هر دروازه رو کن

سر هر رهگذاری جستجو کن

به هر راهی، نگاهی

به هر سنگی، درنگی

برقص و شهر را پُر های‌وهو کن

به بَر دامن بگیر و یک سبد کن

ستاره دانه‌چین کن

نیک و بد کن

نظر بر آسمان سوی خدا کن

دعا کن

ندیدی گر خدا را؛ بیا آهنگِ ما کن

من‌ات می‌پویم از پای فتاده

من‌ات می‌پایم اندر جامِ باده

تو برخیز

تو بگریز

برقص آشفته بر تارِ ربابم

شدی چون مست و بی‌تاب

چو گل‌هایی که می‌لغزند بر آب

پریشان شو بر امواجِ شرابم

سیاوش کسرایی

سوم اردیبهشت ۱۳۳۲

از دفتر شعر آوا

ـــــــــــــــــــــــ 

پی‌نوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با نسخهٔ چاپ شدهٔ شعر، کم و بیشی‌هایی دارد.


مشفق کاشانی | غمِ دل
08/27/2025

▨ نام شعر: غم ِ دل

▨ شاعر: مشفق کاشانی

▨ با صدای: مشفق کاشانی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گره خورده چون نی، نوا در گلویم‌

که با جان بنالم که با دل بمویم


نیستانی از ناله در سینه دارم‌

جدا از نیستان، نواخوان ِ اویم


غباری نشسته به هر رهگذارم‌

غریبی پر افشانده بر خاک ِ کویم


حبابی تهی‌مانده از خود، بر آبم‌

غریقی به گرداب ِ حیرت فرویم


نه دستی که از آستینی بر آرم‌

نه پایی که بر آستانی بپویم


نه آهی که بر آسمانی بر آرم‌

نه اشکی که زَنگار از دل بشویم


در این وَرطه از خویشتن ناگزیرم‌

بر این لُجّه، افتاده از های و هویم


گذشت از سرم آب؛ این سرگذشتم‌

شده نقش بر آب این آرزویم


اگر دامنش روزی آید به دستم‌

غم ِ دل بگویم، غم ِدل بگویم

عباس کی‌منش مشهور به مشفق کاشانی 

متخلص به مشفق


هوشنگ چالنگی | وقت باریدن
08/26/2025

▨ نام شعر: وقت باریدن

▨ شاعر: هوشنگ چالنگی

▨ با صدای: هوشنگ چالنگی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

وقت باریدن باران ای دوست

هرکسی تنهاست

توی تنهایی

پسری را باران شاعر کرد

دختری را گریاند.

پشت این پنجره من می‌شنوم

ریزش باران

تنهایی را می‌خوانَد

ریزش باران

تنهایی را می‌گوید

وقت باریدن باران بود

که کسی را از از مرز باد با خود آورد

وقت باریدن باران بود

که جوانی لاغر ظاهر شد در کوچه

و زنی نادم شد

وقت باریدن باران بود.

▨ 

هوشنگ چالنگی


دکتر مهدی حمیدی شیرازی | نامه‌ای به دخترم
08/24/2025

▨ نام شعر: نامه ای به دخترم

▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی

▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــ

از تهران به نیویورک

ــــــــــــــــــ

نازنین، ای سپیدیِ روزم

واپسین شادیِ شب‌افروزم


ای ز یک لحظه اشتباهِ پدر

چون پدر، غرق در گناهِ پدر


بی‌گنه‌تفته ز آتشِ هستی

داده کفارّهٔ دمی مستی


از که نالم، که دشمنِ تو منم

اهرمن کیست؟ من خود اهرمنم


ما همه کشتگانِ یک نفسیم

در قفس‌ماندگانِ یک هوسیم


از بنِ خاک تا برِ افلاک

خاک بر فرق هرکه آمد، خاک


خرّما کشورا که آن عدم است

نه در آن شام، نه سپیده‌دم است


چند در بندِ این ریا بودن

که نبودن به است یا بودن؟


گفت دانا که «بود» رنج‌کشی‌ست

کاهشِ رنج، لذّت است و خوشی است


هر که را در بلایِ بود شکی‌ست

خوب‌وبدناشناخته محکی‌ست


گر کسی بنگرد به باریکی 

هست کمبودِ نور، تاریکی


نور و ظلمت چو تار و پود نیَند

ناخوشی و خوشی، دو بود نیَند


ناخوشی‌ها همه ز هستی‌هاست

دردِ هستی خمارِ مستی‌هاست


گر مرا پایِ این خمار نبود

دستِ تو در دهانِ مار نبود


ور گناهی مرا به عالم نیست

گر همین یک گنه بوَد کم نیست


چه گناهی بتر ز کاشتن است؟

زرد کردن ز تشنه‌داشتن است؟


گر نه دانسته‌ای و نه دانی

اینْت گفتارهای یزدانی


خلقِ حوا و آدمِ شیدا

رمزِ پنهان و قصهٔ پیدا


معنیِ آن نکویِ زشت‌شده

چون شده خلق، از بهشت شده


معنیِ گول‌خورده و تفته

چون به خود آمده ز خود رفته


از بلندی خزیده زی پستی

یعنی؛ از نیستی سوی هستی


گندمی داده دردِ کاستنش

یعنی؛


مظاهر مصفا | قصیدهٔ هیچ
08/24/2025

▨ نام شعر: هیچ

▨ شاعر: مظاهر مصفا

▨ با صدای: مهدی نوریان

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ

جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ


از شهر بی کرانهٔ هرگز رسیده‌ام

تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ


از کوره راه هرگز و هیچم مسافری

در دست خون هرگز و در پای خار هیچ


در دل امید سرد و به سر آرزوی خام

در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ


در کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگر

بر جبهه نقش کاش و به چهره‌نگار هیچ


دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ

جویای نخل مردمی از جویبار هیچ


دست از کنار شسته نشسته میان موج

پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ


اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل

فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ


خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال

در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ


دیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهول

عقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچ


با عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعف

با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ


هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی

از دفتر زمانهٔ بی‌اعتبار هیچ


چندی عبث نهاده قدم در ره خیال

یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ


عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق

یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ


قاف آرزوی باطلم از دشت پرغراب

سیمرغ جوی غافلم از کوهسار هیچ


ناآمده نتاجی ام از پشت هول و وهم

نابافته نسیجی ام از پود و تار هیچ


گم کرده راه پیکی ام از شهر بی نشان

پیغام پر زپوچ رسانم به یار هیچ


خاموش قصه گویم و گویای اخرسم

بی پای بادپویم در رهگذار هیچ


گویایی سکوتم و بیتابی درنگ

تمکین بیقراری ام و بیقرار هیچ


صرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاک

نقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچ


بیع و شرای خونم و بیّاع داغ و درد

بازارگان مرگم و گوهرشمار هیچ


جنس همه زیانم و سودای هیچ سود

سوداگر خ


قیصر امین‌پور | روز ناگزیر
08/21/2025

▨ نام شعر: روز ناگزیر

▨ شاعر: قیصر امین‌پور

▨ با صدای: شاعر

♬ پالایش و تنظیم: شهروز


♬ این شعر طولانی‌تر است اما فقط همین مقدار از آن با صدای شاعر در دسترس بود.

────────♬────────

روز طلوع خورشید

از جیب کودکان دبستانی

روزی که باغ سبز البفا

روزی که مشق آب، عمومی است

دریا و آفتاب

در انحصار چشم کسی نیست


روزی که آسمان

در حسرت ستاره نباشد

روزی که آرزوی چنین روزی نباشد

محتاج استعاره نباشد


ای روز‌های خوب که در راهید

ای جاده‌های گمشده در مه

ای روز‌های سخت ادامه

ای پُشت لحظه‌ها به در آیید

ای روز آفتاب

ای مثل چشم‌های خدا آبی

ای روز آمدن

ای مثلِ روز، آمدنت روشن

این روز‌ها که می‌گذرد، هر روز

در انتظار آمدنت هستم

اما

با من بگو که آیا، من نیز

در روزگار آمدنت هستم ؟


سیمین بهبهانی | پسته
08/21/2025

▨ نام شعر: پسته 

▨ شاعر: سیمین بهبهانی

▨ با صدای: سیمین بهبهانی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــــ

کودک روانه از پی بود، نق‌نق‌کنان که: من پسته

پول از کجا بیارم من؟ زن ناله کرد آهسته


کودک دوید در دکّان، پایی فشرد و عَرّی زد

گوشش گرفت دکان‌دار: کو صاحبت، زبان‌بسته


مادر کشید دستش را: دیدی که آبرومان رفت؟

کودک سری تکان می داد؛ دانسته یا ندانسته


یک سیر پسته صد تومان! نوشابه، بستنی... سرسام!

اندیشه کرد زن با خود، از رنجِ زندگی خسته:


دیروز گردوی تازه دیده است چشم پوشیده است

هر روز چشم‌پوشی‌هاش با روزِ پیش پیوسته


کودک روانه از پی بود، زن سوی او نگاه افکند

با دیده‌ای که خشمش را باران اشک‌ها شسته


ناگاه جیب کودک را پر دید ــ وای! دزدیدی؟

کودک چو پسته می‌خندید، با یک دهان پر از پسته

سیمین بهبهانی


نیما یوشیج | روی بندرگاه | صدای احمد کیایی
08/19/2025

▨ نام شعر: روی بندرگاه

▨ شاعر: نیما یوشیج

▨ با صدای: احمد کیایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

آسمان یک‌ریز می‌بارد

روی بندرگاه.

روی دنده‌های آویزان یک بام سفالین در کنارِ راه

روی « آیش» ها که « شاخک» خوشه‌اش را می‌دواند.

روی نوغان‌خانه، روی پل ـــ که در سر

تا سرش امشب

مثل اینکه ضرب می‌گیرند ـــ یا آنجا کسی غمناک می‌خواند.

همچنین بر روی بالاخانهٔ من (مرد ماهیگیر، مسکینی

که او را می‌شناسی)

خالی افتاده‌ست اما خانهٔ همسایهٔ من دیرگاهی‌ست.

ای رفیق من، که از این بندرِ دلتنگ رویِ حرف من با توست

و عروقِ زخم‌دارِ من از این

حرفم که با تو در میان می‌آید از درد درون

خالی‌ست.

و درون دردناک من ز دیگرگونه زخم من می‌آید پُر!

هیچ آوایی نمی‌آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز

چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی.

وه!چه سنگین است با آدمکشی (با هر دمی رویای جنگ) این زندگانی.

بچه‌ها،

زن‌ها،

مردها، آن‌ها که در خانه بودند،

دوست با من، آشنا با من درین ساعت سراسر کّشته گشتند.

▨ 

نیما یوشیج


هوشنگ ابتهاج | من چه گویم که غریبست دلم در وطنم
08/19/2025

▨ نام شعر: من چه گویم که غریبست دلم در وطنم

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

♬ پالایش و تنظیم: شهروز


♬ این شعر توسط شاعر به «محمدرضا لطفی» تقدیم شده

────────♬────────

پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم

که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم


ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم


صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین

عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم


چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم


شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت

کی بود باز که شوری به چمن در فکنم


همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم


نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟

من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم


بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»

باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم


فروغ فرخ‌زاد | آفتاب می‌شود | صدای یاسمن زعفرانلو
08/16/2025

▨ نام شعر: آفتاب می‌شود

▨ شاعر: فروغ فرخزاد

▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

نگاه کن که غم درون دیده‌ام

چگونه قطره‌قطره آب می‌شود

چگونه سایهٔ سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می‌شود

نگاه کن!

تمام هستی‌ام خراب می‌شود

شراره‌ای مرا به کام می‌کشد

مرا به اوج می‌برد

مرا به دام می‌کشد

نگاه کن!

تمام آسمان من

پر از شهاب می‌شود


تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی

ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها

مرا ببَر امید دلنواز من

ببَر به شهر شعرها و شورها


به راه پُر ستاره می‌کشانی‌ام

فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ‌رنگ ساده‌دل

ستاره‌چین برکه‌های شب شدم


چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه‌های آسمان

کنون به گوش من دوباره می‌رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده‌ام

به کهکشان، به بی‌کران، به جاودان


کنون که آمدیم تا به اوج‌ها

مرا بشوی با شراب موج‌ها

مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره‌ها جدا مکن


نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره‌قطره آب می‌شود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای‌لایِ گرم تو

لبالب از شرابِ خواب می‌شود

به روی گاهواره‌های شعر من

نگاه کن

تو می‌دمی و آفتاب می‌شود

از کتاب مجموعه سروده‌های فروغ فرخزاد

انتشارات شادان، چاپ اول

صفحهٔ ۲۳۰



نیما یوشیج | مرغ شب‌آویز | صدای احمد کیایی
08/16/2025

▨ نام شعر: مرغ شباویز

▨ شاعر: نیما یوشیج

▨ با صدای: احمد کیایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــ

به شب آویخته مرغ شب‌آویز

مُدامش کارِ رنج‌افزاست چرخیدن.

اگر بی‌سود می‌چرخد

وگر از دست‌کارِ شب، در این تاریک‌جا، مطرود می‌چرخد...

به چشمش هر چه می‌چرخد، ـــ چو او بر جای ـــ

زمین، با جایگاهش تنگ.

و شب، سنگین و خون‌آلود، برده از نگاهش رنگ

و جاده‌های خاموش ایستاده

که پای زنان و کودکان با آن گریزانند

چو فانوسِ نفس‌مرده

که او در روشنایی از قفای دود می‌چرخد.

ولی در باغ می‌گویند:

«به شب آویخته مرغ شباویز

به پا، ز آویخته ماندن، بر این بامِ کبود‌اندود می‌چرخد.»

نیما یوشیج

۱۳۲۹

ـــــــ

پی‌نوشت اول: در برخی نسخه‌ها «و شب، سنگین و خون‌آلود» به صورت «و شب سنگینِ خون‌آلود» ضبط شده است که انتخاب ما این بود که با واو اجرا شود.

پی‌نوشت دوم: در برخی از نسخه‌ها «و جاده‌های خاموش ایستاده» به صورت «و جاده‌های خاموش ایستاد» ضبط شده که در این حالت علاوه بر شکست وزنی، نحوِ جمله و فضای محاکات شعر بر هم می‌خورد و به نظر ما آشکارا غلط است.


فریدون مشیری | دوستی
08/13/2025

▨ نام شعر: دوستی (دل من دیر زمانیست که می‌پندارد)

▨ شاعر: فریدون مشیری

▨ با صدای: فریدون مشیری

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی است

مثل نیلوفر و ناز

ساقه‌ی ترد ِ ظریفی دارد

بی‌گمان سنگدل است آنکه روا می‌دارد

جان این ساقه‌ی نازک را، دانسته بیازارد

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار

هر سخن، هر رفتار

دانه‌هایی است که می‌افشانیم

برگ و باری است که می‌رویانیم

آب و خورشید و نسیم‌اش مهر است

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آن چنان با تو درآمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی‌نیازت سازد، از همه‌چیز و همه‌کس

زندگی، گرمی دل‌های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته ست

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه‌ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می‌باید کرد

رنج می‌باید برد

دوست می‌باید داشت

با نگاهی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل‌هامان را

مالامال از یاری، غم‌خواری

بسپاریم به آواز بلند؛

شادی ِ روی ِ تو

ای دیده به دیدار ِ تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر ِصحبت دوست

تازه

عطرافشان

گلباران باد


آرش کرمانشاهی | در این شب
08/07/2025

▨ نام شعر: در این شب

▨ شاعر: محمد شکری (متخلص به آرش کرمانشاهی)

▨ با صدای: محمد شکری

▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری

___________

... که در قفس ِ غم چکار باید کرد؟

چکار با شبِ این روزگار باید کرد؟


مگو مگو که در این خشکسالِ شیدایی

چگونه شیونِ دل را مهار باید کرد


غبار بیم و بلا بسته راه بیشه‌ی عشق

دلی چو زهره‌ی شیر اختیار باید کرد


زمان، زمانه‌ی رنگ است و رونقِ نیرنگ

من و تو را خبر از نقشِ مار باید کرد


چو سال هلهله‌ی ظلم است و ناله‌ی نور

غروبِ آینه‌ها را هوار باید کرد


به پاکدامنیِ خویش اگر یقین داری

چنان سیاوش از آتش گذار باید کرد


تو را گر آتشِ وارستگی به جان جاریست

زیارتی ز سری سر به‌دار باید کرد


اگر که زخم شبت، ذره ذره ظلم کند

صلای صبح سپید آشکار باید کرد


به نام نامیِ عشق و تفاهمِ پر شور

غرورِ فاصله را تار و مار باید کرد


عطش به جان زده آتش، شراب ناب کجاست؟

که رفع تشنگی از میگسار باید کرد


ببین که شب به کمینِ سپیده بسته کمر

کمند و بندِ زمین را شکار باید کرد


چو آسمان به خزان خو گرفته است اکنون

دریچه را خبر از نوبهار باید کرد


به گِل نشسته گُلِ باغ آرزو، آرش

علاج داغِ دلِ سوگوار باید کرد


به چشمِ اهلِ بشارت، اشارتی کافیست

مگو دگر که در این شب چکار باید کرد

محمد شکری

از کتاب شعر: خانه برفی باور


یدالله رویایی | منِ گذشته‌امضا
08/04/2025

▨ شعر: منِ گذشته امضا

▨ شاعر: یدالله رویایی

▨ با صدای: یدالله رویایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این متن‌ها طبیعتِ من هستند.این متن‌ها طبیعت هستند. و در امضای من پرنده‌ای هست که هر صبح، اینجا، به طور عجیبی می‌خواند، و من به‌طور عجیبی عادت کرده‌ام که هر صبح از خواب برخیزم و پنجره را باز کنم، در این لحظه به‌طور عجیبی می‌خواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم، و طبیعت از ارتباط با من به‌طور عجیبی برقرار نمی‌کند. پنجره را می‌بندم، بدون آنکه مایوس شوم و بدون آنکه طبیعت را مجبور کنم برای این‌کارش، بر این کارش، دلیلی ارایه کند. چون به دور دست اگر نگاه کنم، طبیعت دمِ دست را از دست می‌دهم. و طبیعت دمِ دست هم حاضر نیست در آواز پرنده، دورتر از آنچه هست برود، و یا اصلا آوازِ پرنده او را دوردست کند.

 برای آنکه به دورتر نگاه کنم، نزدیک‌تر را از میان بردارم، و این به نظر عادلانه نمی‌رسد، که طبیعت نزدیک را فدای طبیعت دور کنم. گرچه این‌کار را هم که نکنم در عمل طبیعت دور است که فدای طبیعت نزدیک می‌شود.

پس واقعا نمی‌دانم چه کنم، پنجره را می‌بندم، و پرنده به‌طور عجیبی تنها می‌ماند.»

شعر شماره ۳۳ (آخرین شعر) از مجموعه شعرهای دریایی‌ها

شامل شعرهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۴

چاپ اول: ۱۳۴۴

ــــــــــــــــــــ

تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شماره‌گذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۳۱ است


مهدی حمیدی شیرازی | میعادگاه دیرین
08/01/2025

▨ نام شعر: میعادگاه دیرین

▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی

▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــ

توضیح شاعر: پس از ده سال که به عنوان یک محصّل، برای گذراندن دوره‌ی دکتری به دانش‌سرای عالی آمدم، بر اثر تغییرات محسوس و فاحشی که در این محیط دیدم، این قطعه را ساختم.

ــــــــــــــــــ

در گلشنِ حیات کز آن‌ام بری نبود

برگی نیافتم که در آن دلبری نبود


کردم هزار بار در‌این برگ‌ها نظر

یک برگ بی‌نشانه ز چشمِ تَری نبود


شامی در آن نداشت که شور و شری نداشت

روزی در آن نبود که دردسری نبود


برگی اگر ز عشق در او بی‌نشانه ماند

بی‌گفتگوی برگِ چنین دفتری نبود


من عمرِ شب سپردم و شب عمر من سپرد

او ماند و من گذشتم و جز این دَری نبود


ده سال رفت و باز مرا آسمان کشاند

بر روی آن زمین که از آن بهتری نبود


آنجا که آن شکفته گلِ نوبهارِ عمر

چون آتشی دمید و چو خاکستری نبود


آنجا که پیش دیده‌ی من، زیر آسمان

مانند او گلیّ‌و چو او اختری نبود


باور نداشتم که چنین زود پَر زند

زیرا فرشته بود و به دوشش پری نبود


من بیست ساله بودم آن روز و آفتاب

در چشمِ من ستاره‌ی غارتگری نبود


غافل که این فروغِ سحرخیزِ شب‌گداز

جز رهزنِ حیاتِ جهان، دیگری نبود


آن روز این درختِ برومندِ سربلند

الّا برهنه‌شاخه‌ی بس لاغری نبود


وین بانوی جوان که به دنبالِ دختری‌ست

با مادری گذشت و به جز دختری نبود


من بی‌برم کنون و، پر از بار و بر کنون

هر شاخه‌ای که شاخه‌ی بارآوری نبود


ای کاش زیرِ این‌همه شاخِ گرفته‌بار

در بوستان درختِ چو من بی‌بری نبود

دکتر مهدی حمیدی شیرازی

از کتاب پس از یکسال - صفحه‌ی ۱۶۷

شانزدهم اسفند ماه ۱۳۲۴ تهران


مهدی اخوان ثالث | چاووشی
07/29/2025

▨ نام شعر: چاووشی

▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث

▨ موسیقی: کارن همایونفر

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــ

به سانِ رهنوردانی

که در افسانه‌ها گویند

گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش

فشرده چوب‌دستِ خیزران در مشت

گهی پُرگوی و گه خاموش

در آن مِه‌گون فضای خلوتِ افشانگی‌شان راه می‌پویند

ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز


سه ره پیداست

نوشته بر سرِ هریک به سنگ‌اندر

حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر

نخستین: راه نوش و راحت و شادی

به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی

دو دیگر: راه نیم‌اش ننگ، نیم‌اش نام

اگر سر برکُنی غوغا، و گر دم درکِشی آرام

سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام


من این‌جا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است

بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راهِ بی‌برگشت بگذاریم

ببینیم آسمانِ هرکجا آیا همین رنگ است؟


تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیست

سوی بهرام، این جاویدِ خون‌آشام

سوی ناهید، این بدبیوه‌گرگِ قحبهٔ بی‌غم

که می‌زد جامِ شومش را به جامِ حافظ و خیام

و می‌رقصید دست‌افشان و پاکوبان به سانِ دخترِ کولی

و اکنون می‌زند با ساغرِ مک نیس* یا نیما

و فردا نیز خواهد زد به جامِ هرکه بعد از ما

سوی این‌ها و آن‌ها نیست

به سویِ پهن‌دشتِ بی‌خداوندی‌ست

که با هر جنبشِ نبضم

هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند

بِهِل کاین آسمانِ پاک

چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد

که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان

پدرْشان کیست؟

و یا سود و ثمرْشان چیست؟


بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

به سوی سرزمین‌هایی که دیدارش به سانِ شعلهٔ آتش

دَواند در رگم خونِ نشیطِ زندهٔ بیدار

نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار

چو کرمِ نیمه‌جانی بی‌سر و بی‌دُم

که از دهلیزِ نقب‌آسایِ زهراندودِ رگ‌هایم

کِشاند خویشتن را، هم‌چو مستان دست بر دیوار

به سوی قلبِ من، این غرفهٔ با پرده‌های تار

و می‌پرسد، صدایش ناله‌ای بی‌نور؛

کسی این‌جاست؟

هلا! من با شمایم، های! … می‌پرسم کسی این‌جاست؟

کسی این‌جا پیام آورد؟

نگاهی، یا که لبخندی؟

فشارِ دستِ گرمِ دوست‌مانندی؟

و می‌بیند صدایی نیست، نورِ آشنایی نیست،

حتی از نگاه مرده‌ای هم ردّ پایی نیست

صدایی نیست الا پت‌پتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگ

ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کارِ مرگ

وز آن سو می‌رود بیرون، به سوی غرفه‌ای دیگر

به امیدی که نوشد از هوای تازه و آزاد

ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند؛

«جهان پیر است و بی‌بنیاد، از این فرهادکش فریاد«

وز آن‌جا می‌رود بیرون، به سوی جمله ساحل‌ها

پس از گشتی کسالت‌بار

بدان سان باز می‌پرسد سر اندر غرفهٔ با پرده‌های تار

کسی اینجاست؟

و می‌بیند همان شمع و همان نجواست


که می‌گوید بمان


حمید مصدق | سیب (با صدای شاعر)
07/26/2025

▨ نام شعر: سیب (تو به من خندیدی)

▨ شاعر: حمید مصدق

▨ با صدای: حمید مصدق

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــ

♬به نظر می‌رسد که شاعر بعد از این خوانش، شعر را بازنویسی کرده و برخی از واژه‌ها را تغییر داده است و نسخه‌ی نهایی شعر، با این نسخه‌ی صوتی، اندکی تفاوت دارد

ـــــــــــــــــــــــــ

تو به من خنديدی و نمی‌دانستی

من به چه دلهره از باغچه‌ی همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب‌آلوده به من كرد نگاه

سيب ِ دندان‌زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز

سال‌ها هست كه در گوش ِ من آرام‌آرام

خش‌خش ِ گام تو تكرار كنان می‌دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت


نیما یوشیج | با غروبش | صدای احمد کیایی
07/24/2025

▨ نام شعر: با غروبش

▨ شاعر: نیما یوشیج

▨ با صدای: احمد کیایی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

لرزش آورد وخود گرفت و برفت

روزِ پادرنشیبِ دست‌به‌کار

درسرکوه‌های زرد و کبود

همچنان کاروانِ سنگین‌بار.


هر چه با خود به باد ِغارت برد

خنده‌ها، قیل وقال‌ها در ده

برد این جمله را وز او همه‌جا

شد غمین و خموش و دزد زده.


دیدم زدست‌کِاراوکه نماند

در تهیگاه کوه و مانده‌ی دشت

هیکلی جز به ره شتاب که داشت

جویی آرام آمده سوی گشت.


یک نهان ماند لیک و روزندید

با غروبش که هرچه کرد غروب

وآن نهان بود، داستان دو دل

که نیامد به دست او منکوب.


پس از آنی که رخت برد به در

زین سرای فسوس هیکل روز

باز آنجا به زیرآن دو درخت

آن دو دل‌داده، آمدند به سوز.

▨ 

نیما یوشیج

فروردین ماه ۱۳۲۳


فروغ فرخزاد | تنها صداست که می‌ماند
07/23/2025

▨ نام شعر: تنها صداست که می‌ماند

▨ شاعر: فروغ فرخ‌زاد

▨ با صدای: فریدون فرخ‌زاد

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

تذکر: این خوانش فقط شامل بخش‌هایی از شعر است که احتمالا به انتخاب فریدون فرخزاد بوده و فایلی از خوانش کامل شعر در دسترس نیست

ــــــــــــــــــــــــ

چرا توقف کنم، چرا؟

پرنده‌ها به جستجوی جانب آبی رفته‌اند

افق عمودی است

افق عمودی است و حرکت، فواره‌وار

و در حدود بینش

سیاره‌های نورانی می‌چرخند

زمین در ارتفاع به تکرار می‌رسد

و چاه‌های هوایی

به نقب‌های رابطه تبدیل می‌شوند

و روز وسعتی است

که در مخیله‌ی تنگ کرم روزنامه نمی‌گنجد

چرا توقف کنم؟

راه از میان مویرگ‌های حیات می‌گذرد

کیفیت محیط کشتی زهدان ماه

سلول‌های فاسد را خواهد کشت

و در فضای شیمیایی بعد از طلوع

تنها صداست

صدا که ذوب ذره‌های زمان خواهد شد

چرا توقف کنم؟


چه می‌تواند باشد مرداب

چه می‌تواند باشد جز جای تخم‌ریزی حشرات ِ فاسد

افکار سردخانه را جنازه‌های بادکرده رقم می‌زنند

نامرد، در سیاهی

فقدان مردیش را پنهان کرده‌است

و سوسک... آه

وقتی که سوسک سخن می‌گوید

چرا توقف کنم؟

همکاری حروف سربی بیهوده‌ست

همکاری حروف سربی

اندیشهٔ حقیر را نجات خواهدداد

من از سلاله‌ی درختانم

تنفس هوای مانده ملولم می‌کند

پرنده‌ای که مرده‌ بود، به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم 

نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن

به اصل روشن خورشید

و ریختن به شعور نور

طبیعی است

که آسیاب‌های بادی می‌پوسند

چرا توقف کنم؟

من خوشه‌های نارس گندم را

به زیر پستان می‌گیرم

و شیر می‌دهم

صدا، صدا، تنها صدا

صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن

صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک

صدای انعقاد نطفه‌ی معنی

و بسط ذهن مشترک عشق

صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می‌ماند


در سرزمین قد کوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند

چرا توقف کنم؟

من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم

و کار تدوین نظامنامه‌ی قلبم

کار حکومت محلی کوران نیست


مرا به زوزه‌ی دراز توحش

درعضو جنسی حیوان چکار

مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار

مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده‌ است

تبار خونی گل‌ها می‌دانید؟


شهریار | دختر دهقان
07/20/2025

▨ نام شعر: دختر دهقان 

▨ شاعر: شهریار

▨ با صدای: استاد شهریار

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

چون خواب نوشین یاد دارم ماهتابی

روشن‌تر از روز ِ سپید کامکاران


ییلاق بود و آبشار و جنگل و کوه

دنیای شب از پرتو مَه، نور باران


لطف هوا چندان که گفتی الفتی داشت

خاموشی شب با خروش آبشاران


در گوش دل افسانه ی آفاق می‌گفت

دلکش سرود آبشار از کوهساران


آویخته گل از فراز شاخ گلبن

چونان که از گوش عروسان گوشواران


برداشته از شاخساران لحن داود

هر سو هزار آوا هزاران در هزاران


هنگامه ی عشق و نشاط نوجوانی

هنگام گل‌گشت و بساط نو بهاران


لب بر لب ِ نی، بر سر سنگی نشستم

سر کرده نی با من نوای غمگساران


تا دختر دهقان برون از خانه بشتافت

چون لاله‌ای افروخته بر سبزه‌ زاران


چون غنچه در چادرنمازی سرخ و دلکش

می‌شد سبو در کف به طَرف چشمه‌‌ساران


چشمک‌زنان بر منگل ِ چادرنمازش

چون دیده‌ی اختر که بر اخترشماران


رفتم لب جو با نیاز تشنه کامی

هم‌چون گدا بر خوان ِ ناز ِ شهریاران


من از نهیب ِ عشق او لرزنده چون بید

او رُسته چون سرو از کنار جویباران


رخساره‌ی او از جمال کبریایی

پرتوفکن بر شیوه‌ی آیینه‌داران


افشانده گیسو چون ملک در حال پرواز

یا پرچمی زرّین به دست شهسواران


عرض نیاز خویش کردم نازنین را

وز یأس و امّیدم دلی چون بی‌قراران


لیکن به لبخندی که بودش حاکی از مهر

بگشودم از دل عقده چون امّیدواران


با ساعدی سیمین، سبو در دست من داد

چون سیم‌بر ساقی که ساغر بر خماران


نوشیدم آب و تشنه‌‌تر گردیدم، آری

سیری کجا و جام وصل گلعذاران؟


حالی نه آن حالم به جا و نی جوانی است

چون نخل بی‌‌برگ و برم در شوره‌‌زاران


سر ریز پر کرده ز باران حوادث

در برگرفته زانوان، چون سوگواران


نه دست؛ تا آویزم از دامان ِ دلبر

نه پ


بیژن الهی | بر آب (آدم‌های بهاری)
07/17/2025

▨ شعر: بر آب (آدم‌های بهاری)

▨ شاعر: بیژن الهی

▨ با صدای: شهروز

 ♪ پالایش و تنظیم: شهروز

──────♪ ──────

آدم‌های بهاری.

چه می‌کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟

چه می‌کنید با پروانه‌یی که به آب افتد؟


از سر هر انگشت

پروانه‌یی پریده ست.

پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟

پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟


من بارها اندیشیده‌ام

من خزان و برف را پیاده پیموده‌ام

پیشانی بر پای بهار سوده‌ام

که معیار شما نیست.


آدم‌های بهاری.

برگ خشک  که از خود راندید

شاید عزیزترین برگ فصل باشد

بر این آب سپید

شاید آخرین امید پروانه باشد.

بیژن الهی - از کتاب «جوانی‌ها»، انتشارات بیدگل، صفحه‌ی ۳۰

سروده شده به سال ۱۳۴۳

───────♪ ───────

بیژن الهی جز شاعرانی است که متاسفانه هیچ قطعه ای با صدای خودش در دست نیست. از سویی جایگاه مهم او در شعر مدرن ایران، غیرقابل‌انکار است. به همین دلیل بر آن شدم تا تعدادی از آثار این شاعر را با صدای خودم اجرا کنم، تا جای او و شعرهایش، در بین شاعران معاصر خالی نماند


مهدی حمیدی شیرازی | مدرسه‌ها باز شده است
07/14/2025

▨ نام شعر: مدرسه ها باز شده است

▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی

▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــ

پنجاه سال روز و شبم در تعب گذشت

 تا اوستاد گشتم و مردِ مُجرّبی


 امروز پای تا سر لرزم به خود چو بید

 بینم چو کودکی بشتابد به مکتبی


دانم که بینوا چه زبر زیرها شود 

با عامل زمانه چنان اسم مُعربی


گر وارهد ز جنگ و ز آتشفشان و سیل

وز پنجه ی وبایی و سرطانی و تبی


وآن‌هم خدا بخواهد و شیطان پر فریب

هر لحظه‌اش به حیله نخواند به مذهبی

 

روزی که مویِ او همه چون پنبه شد سفید

 یابد زمانه او را در خوردِ منصبی


وآنگه اگر ز دیدهٔ او بنگری بر او

 کبکی در هوای {آرزوی} عقابّی و مخلبی


***

 جانم به لب رسید و بدینجا رسیده‌ام

 کز آسمان نخواهم جز جان بر لبی


 یعنی ز هرچه هست جز این آرزوم نیست 

کاندر میانِ خواب ز گیتی روم شبی


 چندان امان نیابم چون برق زود میر

 کز سینه بر لب آرم فریاد یا ربی

دکتر مهدی حمیدی شیرازی

اول مهر ماه ۱۳۴۹ - تهران

از کتاب فنون شعر و کالبدهای پولادین آن، صفحه ۱۳۹

ـــــــــ

پی‌نوشت: مخلب: چنگال


رضا براهنی | مرگ شاعر
07/11/2025

▨ نام شعر: مرگ شاعر

▨ شاعر:رضا براهنی

▨ با صدای: شاعر

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

*در ابتدا تکه‌ای از دادگاه خسرو گلسرخی را می‌شنوید

*بخشی از شعر دکلمه نشده اما در اینجا متن کامل آمده است

ــــــــــــــــــــــــ

شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید

گرچه مطبوعات فقط افتخارات شما را به رخ می‌کشد

گرچه آقای ژرژ پمپیدو هم شاعر است

و گرچه شهبانوی استخانی ایران هم به عضویت افتخاری آکادمی خرگوشان پیر فرانسه انتخاب شده

ولی ما می‌دانیم که شما شاعری بنام خسرو گلسرخی را کشتید

آخر ما هم بین آجان‌ها، گروهبان‌ها و ماموران سازمان امنیت جاسوسانی داریم

- شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید-

این به افتخارات شما در مطبوعات مربوط نیست

به نفت، به پول

به موکب همایونی که بر دوش جلادان سازمان امنیت حرکت می‌کند

به طرح ابریشم کلاغی جدیدی که کارگران گرسنه بلوچ برای پوشاندن استخان‌های موزون شهبانو بافته‌اند

هیچ‌چیز به هیچ‌چیز مربوط نیست

و تازه، خبر تیرباران همه‌جا هست

بی‌آنکه واقعا خبر تیرباران در جایی درج شده باشد

و همین علامت آن است که شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید

(شاید یکی از افراد یکی از گروهان‌های ارتش که سه ماه ریش گذاشت تا ده دقیقه در برابر شاه در فرودگاه مهرآباد نقش عالم روحانیت ایران را بازی کند، به ما خبر داده. یا یک رئیس کلانتری که دربدر بدنبال چریک است به زنش گفته، زن او به زن من گفته، زن من هم رفته در میدان مجسمه، جیغ زده به همه گفته. شاید. شاید. شاید آقای دکتر عضدی شخصا به خود من گفته!)

شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید

چون چهار روز بعد بنیاد مولوی باز کرده‌اید

و چهار ماه قبل کنگرۀ شعر به راه انداخته‌اید

و شاه ایران هم در شمار نویسندگان برجسته ایران درآمده

(این را دکتر پرویز خانلری للۀ ........ شاه و شهبانو نوشته، نه من)

شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید

حتی پیش از آنکه بکشید، کشته‌اید

شما دو هزار و پانصد سال پیش ازین

خسرو گلسرخی را کشته‌اید.


حسین منزوی | لبت صریح‌ترین آیه‌ی شکوفاییست
07/08/2025

▨ شعر: لبت صریح‌ترین آیه‌ی شکوفاییست

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

────────♬────────

لبت صریح‌ترین آیه‌ی شکوفایی است

و چشم‌هایت شعر سیاه گویایی‌ست


چه چیز داری با خویشتن که دیدارت

چو قله های مه آلود محو و رویایی است؟


چگونه وصف کنم هیات غریب تو را

که در کمال ظرافت کمال والایی‌ست


تو از معابد مشرق زمین عظیم تری

کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی‌ست


در آسمانه ی دریای دیدگانِ تو شرم

گشوده بال‌تر از مرغَکان دریایی‌ست


شَمیم وحشی گیسوی کولی‌ات نازم

که خوابناک تر از عطرهای صحرایی‌ست


مجال بوسه به لب‌های خویشتن بدهیم

که این بلیغ ترین مبحث شناسایی‌ست


نمی شود به فراموشی‌ات سپرد و گذشت

چنین که یاد تو زودآشنا و هرجایی‌ست


تو 'باری' اینک از اوج بی نیازی خود

که چون غریبی من مبهم و مُعمّایی‌ست


پناه غربت غمناک دست هایی باشن

که دردناک ترین ساقه های تنهایی‌ست


مولانا | زهی عشق (۲ غزل) | صدای دکتر مهدی نوریان
07/03/2025

▨ نام شعر: زهی عشق (۲ غزل)

▨ شاعر: مولانا

▨ با صدای:مهدی نوریان

▨ پالایش و تنظیم: شهروز


شنیدن این شعر با صدای دکتر مهدی نوریان

ــــــــــــــــ

در اینجا دو غزل جداگانه از مولانا که مطلع آنها یکسان است را با صدای روشنگرانۀ استاد دکتر مهدی نوریان خواهیم شنید. این صدا بخشی از کلاس مثنوی معنوی ایشان در دانشگاه اصفهان است.

ــــــــــــــــ


غزل اول

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوب است و چه زیباست خدایا


چه گرمیم چه گرمیم از این عشقِ چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا


زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا


زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آنجاست خدایا


فروریخت فروریخت شهنشاهِ سواران

زهی گَرد زهی گَرد که برخاست خدایا


فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا


ز هر کوی ز هر کوی یکی دودِ دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا


نه دامی‌ست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا


چه نقشی‌ست چه نقشی‌ست در این تابهٔ دل‌ها

غریب‌ست غریب‌ست ز بالاست خدایا


خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفته‌ست چپ و راست خدایا




غزل دوم

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوب است و چه زیباست خدایا


از آن آب حیات‌ست که ما چرخ زنانیم

نه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایا


یقین گشت که آن شاه در این عُرس نهان است

که اسبابِ شکرریز مهیاست خدایا


به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش

چه مغز است و چه نغز است چه بیناست خدایا


تن ار کرد فغانی ز غمِ سود و زیانی

ز توست آن‌که دمیدی نه ز سرناست خدایا


نیِ تن را همه سوراخ چنان کرد کفِ تو

که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا


نیِ بیچاره چه داند که رهِ پرده چه باشد

دَمِ نایی‌ست که بیننده و داناست خدایا


که در باغ و گلستان ز کَرّ و فر مستان

چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا


ز عکس رخ آن یار در این


سیمین بهبهانی | یارب مرا یاری بده
06/29/2025

▨ نام شعر: یارب مرا یاری بده 

▨ شاعر: سیمین بهبهانی

▨ با صدای: سیمین بهبهانی

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــ

یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم


از بوسه‌های آتشین، وز خنده‌های دلنشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم


در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم


بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم


گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم


هر شامگه در خانه‌ای‌، چابک‌تر از پروانه‌ای

رقصم بَر ِ بیگانه‌ای‌، وز خویش بیزارش کنم


چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم


گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم

با گونه‌گون سوگندها، بار دگر یارش کنم


چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر

تا این دل ِ دیوانه را، راضی ز آزارش کنم


نیما یوشیج | آی آدم‌ها
06/23/2025

▨ نام شعر: آی آدم‌ها

▨ شاعر: نیما یوشیج

▨ با صدای: احمد شاملو

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دایم می‌زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بی‌هوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایّی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می‌بندید

بر کمرهاتان کمربند.

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کُند بیهوده جان قربان!


آی آدم‌ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره، جامه‌تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی‌تابیش افزون

می‌کند زین آب‌ها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدم‌ها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می‌زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم‌ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش

می‌رود نعره‌زنان. وین بانگ باز از دور می‌آید:

…«آی آدمها»-

و صدای باد هر دم دل‌گزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آب‌های دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

…«آی آدمها»

نیما یوشیج - ۲۷ آذر ۱۳۲۰

ـــــــــــــــــــــــــ

نشانه‌گذاری در شعر نیما یوشیج همیشه مجادله‌برانگیز بوده است. نشانه‌گذاری و متن شعر که در بالا آمده، بر اساس کتاب ِ مجموعه اشعار نیما یوشیج، انتشارات زرین، چاپ اول انجام گرفته است.